-
خیانت
شنبه 19 آذر 1384 07:46
ای دوست این روزها با هر که دوست می شوم احساس می کنم آنقدر دوست بوده ایم که دیگر وقت خیانت است. نصرت رحمانی
-
گمگشته
جمعه 11 آذر 1384 23:12
کاغذ و قلم را برداشته ام و تمبری ساده با طعم گیلاس، می خواهم لب پنحره کاغذهایم را تمبر بزنم بدهم به باد، بیاید تو را با خودش تا من ببرد. ماه از پنجره به من زل زده. قلمم به راه می افتد: شب خیلی طولانی شده، گویا روز نمی خواهد بیدار شود. پنجره ستاره ها را می شمارد. حالا، یعنی همین حالا ، در دنیایی که روی گوشه ای از آن...
-
منم اینجا
پنجشنبه 3 آذر 1384 07:16
من اینجا در اتاق دو در دو کنار گلهای نخ نمای قالی خواهم پوسید و اعتباری نخواهم داشت برای واژه هایی که از قلمم سر می خورند و روی خطوط موازی دفتر ها تا بی نهایت صف می کشند. نفسم که هر بار از سینه ام تف اش می کنم بیرون و دویاره سر می کشمش، آخرین زمزمه های خس خس تقلای زندگی را در درونم نقاشی می کند و صدای سکوتم که تار می...
-
در لابلای خاطرات
شنبه 28 آبان 1384 07:49
بگو! نه طوری داد بزن که چینی سهراب بشکند داد بزن که این پنجره ها دورتر از گریه های من کمی دورتر از سکوت و خنده های من کمی باز یا بسته شوند. از تو می پرسم. تو که شبان موجهای دریایی، که هر شب باران می شوی بر ادراک خاک. آیا شب سوگند نخورده بود که به روزهایم سرک نکشد. آیا سوگند نخورده بود که ماه را روشن کند. ماه را که منت...
-
کشتی ها
جمعه 20 آبان 1384 22:48
چشم هایم را بستم به روی سیاهی ها و در خواب ها به روشنی ها نگریستم. دیدم کشتی ها مدام می آیند با بادبانهای سپید که پهن شده اند روی بادها.
-
نگفتم
پنجشنبه 19 آبان 1384 23:03
گاهی کلمات تنها راه فرار از سکوتند. شعر زیر نوشته ی علی جعفرزاده لاله دشتی، دوست نازنینم است. امیدوارم همیشه موفق باشد. بگویم خرد می شوم نگویم خفه این استکان چای هم که زبان آدم را . . . می سوزد پاییز توی سرم ریه هام سیاه داغ تو ماه توی صورتت تن می شوید توی تنهاییم قند توی دلم آب . . . این چای یخ زده هم دلش بگیرد با...
-
من می روم
پنجشنبه 12 آبان 1384 14:25
من می روم تا ابد به سفر. همیشه به سوی آنچه مرا تا مقصدم می رساند، رها می شوم از خود و آنگاه تا بودن و نزیستن پرواز می کنم. آری، رها از زیستن در میان انسانها و بودن با آنچه خودم نیستم. هیچ احساسی ندارم. هر لحظه تهی تر از پر بودن با بی احساسی. راست می گفتم آنکه می گوید چیزی را دوست ندارد پس عاشقش است و از آن فرار می کند...
-
برای تمام کسانی به معجزه ی عشق اعتقاد دارند
یکشنبه 8 آبان 1384 23:11
It seems you must leave me It seems that the sky is dark and cloudy. It seems that we must say goodbye soon. It seems that the sun of love is seting. But I have a lantern, which I have a little bright. I try to stand opposite of wind. If you want to stay in side of me, I can inflame sun again. Under radiuses of the...
-
زمان
یکشنبه 8 آبان 1384 15:03
تقدیم به همه ی کسانی که زمان سدی بر عشقشان شده است ، همانند من. اگر گره های زمان کور باشند، آنگاه این دقایق مواج را چطور باید پارو زد؟ تمام داستان همین است. ثانیه ها مرگ سوخته را بر سرت آوار می کنند و آنگاه تو می مانی و یک مشت استخوان که در تو جمع شده اند و تو نمی دانی که آیا آنها را می خواهی یا نه؟ تگرگ دقایق سقف سرت...
-
تو را به خدا گوش کن
یکشنبه 8 آبان 1384 14:58
آیا واقعا نمی خواهی گوش کنی؟ که چطور بغض آلود زمان را به رهگذر ثانیه ها می سپارم و زیر سایه هی خودم نجوا می کنم تنهاییم را. آیا وافعا یک دلیل کافیست؟ که من تنهاییم را همچون سایه ام به خود آویزان کرده، پیاده روها را ورق بزنم. صدای خش خش پاییز که زیر پاهایم ناله می کند، یادم می آورد که روی این جاده خاکی ها چه بیگانه قدم...
-
نیچه و آغاز بعثت زرتشت
شنبه 7 آبان 1384 07:53
نیچه Nietzche ، فیلسوف و شاعر آلمانی این صحنه را چه خوش سروده است. پس از ده سال انزوا در غاری واقع در کوهستان، چون به دانش و دریافت و نور و روشنایی رسید، خطاب به خورشید گفت: ای اختر بزرگ؛ اگر بر آنها که نور نثار می کنی، نمی تابیدی، خوشبختی تو کجا بود؟ ده سال است که تو اوج گرفته و بر غار من تابیده ای. اگر به خاطر من و...
-
زرتشت در مسیر بعثت ۳
دوشنبه 2 آبان 1384 06:54
در ادامه ی آنچه درباره ی زرتشت و ره یافتهای او در انزوا او دریافت که بر جهان دو نیرو حکومت می کنند، یکی مثبت و خیر و نیکو و دیگری منفی و زشت، که اولی را سپنتامینو ( spenta mainyu اندیشه و منش و روش مقدس و نیکو) و آن دیگری را انگره مینو ( Angra mainyu اندیشه و منش و روش بد) نامید که همان اهریمن است. اما هنوز این آغازی...
-
باران
پنجشنبه 28 مهر 1384 03:45
وقتی همچون قطار براه می افتد، من ساکت و مبهوت از این همه عظمت به اطرافم می نگرم. همه نشسته اند و آرام و بی قرار در انتظار رسیدن به ایستگاه خود عرق سرد هیجان را از صورتهاشان پاک می کنند. هوا کمی سرد است. همه نزدیک به هم نشسته ایم تا گرم شویم. این اولین باری نیست که این مسیر را طی می کنم. اما هر بار هیجان خاصی درونم را...
-
در باد
پنجشنبه 28 مهر 1384 03:43
۱- نمی دانی تا کی در حرکت خواهی بود. حتی نمی دانی به کجا می روی. ۲- چراغهایی در مسیر روشن هستند. شاید بشود اینجا به دیواری تکیه کنی و بمانی. از این همه بی هدفی خسته شده ای. ۳- یک راه مستقیم بدون هیچ دیواری در مقابلت که بتوانی خودت را نگه داری. به اطرافت نگاه می کنی تا خداحافظی کرده باشی. ۴- یکی از پنجره ها، صورت قرص...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 28 مهر 1384 03:39
گاهی اوقات که کلمات را به بیراهه می کشیم، نمی دانیم که در حق کاغذها چه ظلمی می کنیم. گرچه مداد ها صبورانه تا انتهای تراشیده شدن با ما همراهی می کنند، اما هنگامیکه ما را برای عاشقی آفریده اند، چگونه از به دار کشیدن رج های قالی می نویسیم. حالا که خزر در مقابلم ورق می خورد و صدای امواجش با روحم در هم می آمیزد، به آرامی...
-
دروغ
یکشنبه 24 مهر 1384 14:56
دروغ نیست. هیچ جای این زندگی دروغ نیست. هیچ جای این روزگار غربت زده دروغ نیست. آری، ثانیه ها سریع تر از من و تو می دوند. اما اگر می خواهی که باشی، باید تو هم مثل ثانیه ها و دقایق تند بدوی. آنقدر تند که نفهمی قلبت در هر ثانیه چند تا می زند. بعد برسی به آینه. آنقدر نفس داشته باشی که همه اش " ها" شود توی آینه و تو دیگر...
-
زرتشت در مسیر بعثت 2
جمعه 8 مهر 1384 04:51
اما دوران ده ساله ی انزوا و تفکر به آسانی سپری نشد. روزها و شب ها ، ماه ها و سال ها به تفکر رداخت. درباره ی آموزش های استادش برزین اندیشه کرد ، به رویدادهای جنگ (حمله ی تورانیان به ایران) فکر کرد و در بسیاری از مطالب به غور پرداخت ، اما حاصلی نمی یافت و راهی فرا ذهن نمی آمد. زمانی بر آن شد تا مداومت نکرده و به خانه و...
-
یه خبر برای ملت
چهارشنبه 6 مهر 1384 08:23
نمایشگاه بین المللی کتاب گیلان افتتاح شد. ما که جا موندیم، شما بجنبین.
-
زرتشت از در مسیر بعثت
چهارشنبه 6 مهر 1384 06:52
همانطور که گفتم حضرت زرتشت تصمیم گرفت در فراغت به رستگاری بیندیشد. برای رفتن به گوشه ی عبادت به همسرش گفت: برآنم تا خلوت گزینم و مدت زمانی درباره ی نیکی و زشتی اندیشه کنم ، باشد تا سرچشمه ی شور بختی انسانها را بیابم ، آن را بخشکانم و مردمان را به سعادت رهنمون شوم. همسرش وی را گفت: دست از این اندیشه بردار و به کار و...
-
زرتشت از تولد تا بعثت 2
چهارشنبه 6 مهر 1384 06:25
زرتشت از هفت سالگی به فرا گرفتن علم و حکمت پرداخت و مدت هشت سال نزد خردمند و پارسای بزرگ زمان بُرزین به تحصیل مشغول بود. او در همین اوان به کشاورزی نیز می پرداخت تا جوان شد. جوانی زرتشت مصادف بود با حمله ی تورانیان به سرزمین ایران که او به هدف پرستاری زخم خوردگان و انجام کار افتخاری برای بینوایان ، داوطلب گردید و مدت...
-
زرتشت از تولد تا بعثت:
پنجشنبه 31 شهریور 1384 00:49
مردان بزرگ خود اسباب بزرگی فراهم می کنند . زرتشت سپنتمان نام پدرش پورشسپ (یعنی دارنده اسب پیر) و مادرش دُغدو بوده است. زرتشت به نام های زراتشت، زردهشت، زرادشت، زارهشت، زره دشت، نامیده می شود. به روایتی در محلی در خاور ایران و به قولی شرق ایران و به روایتی نزدیک تر در منطقه ی شهر ری به دنیا آمد. هر چند در تاریخ تولد وی...
-
پی نوشت
پنجشنبه 31 شهریور 1384 00:47
سلام به همه ی دوستان و خوانندگان و بینندگان و سایرگان!! امیدوارم مرا به خاطر ادبی نوشتن موضوع زرتشت ببخشید، اما وقتی موضوع نوشتن خیلی جدی باشد من هم خیلی ادبی می نویسم. امیدوارم استفاده ببرید. یا حق.
-
درسهای تاریخ
پنجشنبه 17 شهریور 1384 18:04
جایی در اندرون ما انسانها همیشه به دنبال ریشه ی خویش می گردد. در طول تاریخ آدمیان همیشه سعی کرده اند تا تاریخ و گذشته ی خود را حفظ کنند و به آداب و سنن خود وفادار بمانند. اما گزند تاریخ گاه بی گاه به گنجینه ی ملت ها هجوم برده و ما را از آنها محروم کرده است. آنچه در این بین قابل تامل است اینکه چگونه یک ملت می تواند...
-
عشق بارانی
دوشنبه 31 مرداد 1384 01:45
وقتی باران می بارد تمام هستی عاشق می شود. تمام زمین بوی زندگی می دهد و بوی عشقی که دلهای ما را تسخیر می کند. ای کاش زمان با ما بازی نمی کرد.مفهومی اجباری که گویا از اینکه زخم فاصله ها را عمیق تر کند، لذتی مافوق تصور می برد و همیشه انکار می کند که بین دو نگاه عاجز از گذر، به عدم فرو می رود
-
ایران
سهشنبه 25 مرداد 1384 11:33
سلام به وطن. سلام به ایران. این پست را از اردبیل می نویسم. مینویسم که تمام این خاک مقدس زیبا و دوست داشتنی است. خدایا این وطن را از دست وطن فروشان حفظ کن.
-
قدرت رنگها
یکشنبه 2 مرداد 1384 03:34
آیا تا به حال به قدرت شفا بخشی رنگ ها فکر کرده اید؟ اینکه رنگها اصلا چه تفاوتی با هم دارند؟ مثلا اگر شما دیوارهای اتاقتان را آبی یا صورتی کنید روحیه شما چه خواهد شد؟ اگر از یکنواختی بیزارید و قصد دارید این دفعه اتاقتان را به دلخواه و مطابق با حالات روحیتان رنگ آمیزی کنید، پیشنهاد می کنم که مطلب زیر را بخوانید. آبی رنگ...
-
داستان گل از زندگی
پنجشنبه 30 تیر 1384 01:36
ای کاش اینجا بودی و مرا سبز می کردی. من اینجا زرد شکسته ام.بیا و مرا سبز در کنار خودت دوباره بکار. مرا به دستهایت پیوند بزن و بگذار مستقیم به چشمهای عاشقت خیره شوم. بعد به پایم آب بریز ولی نرو. نگذار خاک از روی ریشه هایم شسته شود. اگر باد مرا ببرد، دیگر زمین را زیر پاهایم لمس نخواهم کرد. باران می بارد. من و پنجره دانه...
-
تقدیم به عشق ۲
پنجشنبه 30 تیر 1384 01:11
حوصله ام را سر بردی ! هی داری ترست را به من انتقال می دهی ، تو که از بچه محصل های درسخوان ، پنجاه ، شصت سال پیش محافظه کار تر نیستی ! اصلا می توانی ، دقیقه به دقیقه ، مراقب یقه سفید کراوات و کت و شلوار اتو خورده ات باشی به کفشهایت واکس بزنی و به موهایت روغن بعد دو زانو ، مودبانه ، روبروی کره زمین بنشینی و بگویی : « با...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 30 تیر 1384 01:06
.ثانیه ها مدام می آیند و هنگام پیشی گرفتن از یکدیگر، ما را زیر پاهای خود نمی بینند اما اگر ثانیه ها زیر پای ما بمانند، آنروز سکوت و تنهایی خواهند مرد. پس بیا برای آنها فاتحه ای بخوانیم
-
با تو
پنجشنبه 30 تیر 1384 00:39
کاغذ و قلم را برداشته ام و تمبری ساده با طعم گیلاس، می خواهم لب پنحره کاغذهایم را تمبر بزنم بدهم به باد، بیاید تو را با خودش تا من ببرد. ماه از پنجره به من زل زده. قلمم به راه می افتد: شب خیلی طولانی شده، گویا روز نمی خواهد بیدار شود. پنجره ستاره ها را می شمارد. حالا، یعنی همین حالا ، در دنیایی که روی گوشه ای از آن...