.:. پســـر شمــالـــــی .:.

پسر شمالی موج فریاد خزر است.

.:. پســـر شمــالـــــی .:.

پسر شمالی موج فریاد خزر است.

بازگشت

باران که شروع شد، باور کرد که اولین شبش در کلبه، طوفانی خواهد بود. گویا طبیعت، از دیر آمدنش خشمگین بود. بالاخره شومینه ی قدیمی پکی به چوبهای درونش زد و روشن شد. باران مشتهایش را بر پنجره ها می کوبید و باد زوزه می کشی، اما او با اینکه تنها بود، اصلا نمی ترسید. چرا که همبازی دوران کودکیش بیرون کلبه ایستاده بود و بی هیچ هراسی از باد و باران از او مراقبت می کرد. مترسک هنوز مهربان بود.