.:. پســـر شمــالـــــی .:.

پسر شمالی موج فریاد خزر است.

.:. پســـر شمــالـــــی .:.

پسر شمالی موج فریاد خزر است.

در باد

۱- نمی دانی تا کی در حرکت خواهی بود. حتی نمی دانی به کجا می روی.

۲- چراغهایی در مسیر روشن هستند. شاید بشود اینجا به دیواری تکیه کنی و بمانی. از این همه بی هدفی خسته شده ای.

۳- یک راه مستقیم بدون هیچ دیواری در مقابلت که بتوانی خودت را نگه داری. به اطرافت نگاه می کنی تا خداحافظی کرده باشی.

۴- یکی از پنجره ها، صورت قرص ماهی به دستی تکیه داده و در میان آن صورت، دو ستاره به آسمان چشم دوخته اند.

۵- جایی در درونت تکان می خورد. جایی نزدیک سینه ات، اگر سینه داشته باشی. می خواهی خودت را به هر ترتیب از چنگال باد وحشی نجات دهی. اما از دست تو چه بر می آید.

۶- خودت را با هزار مشقّت به دیوار کنارت می کوبی. روی دیوار کشیده می شوی و تنت زخمی و پر خراش به زمین می افتی.

۷- امشب سومین شبی است که در مقابل پنجره درست پای یک گل ایستاده ای و منتظر باز شدن دوباره ی پنجره ای. آخر از دست تو تک دانه ی شن چه بر می آید.

۸- دستی تو و خیلی ها را جمع می کند و در گلدان می ریزد.

۹- بیرون باد هنوز می وزد.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد