بگو!
نه طوری داد بزن که چینی سهراب بشکند
داد بزن که این پنجره ها
دورتر از گریه های من کمی
دورتر از سکوت و خنده های من کمی
باز یا بسته شوند.
از تو می پرسم. تو که شبان موجهای دریایی، که هر شب باران می شوی بر ادراک خاک. آیا شب سوگند نخورده بود که به روزهایم سرک نکشد. آیا سوگند نخورده بود که ماه را روشن کند. ماه را که منت کش خورشید که منت کش خواب های بیدار توست. آیا سوگند نخورده بود که شبها وقتی از چیزی به خاطره ای می دویم، ما را روشن کند. آیا سوگند نخورده بود . . .
شعر قشنگی بود . فقط چینی سهراب رو نگرفتم .