-
من در کجای جهان ایستاده ام
شنبه 18 دی 1395 10:06
تا به حال از خود پرسیده اید که کجای جهان قرار گرفته اید؟ من بعد از گذشت سی و اندی سال از زندگی، این سوال را مجددا از خودم پرسیدم و همین باعث شد تغغیری بزرگ و شاید ترسناک در زندگی خودم بدهم. تا به حال شده در یک اتاق تاریک باشید و بترسید، اما از خروج از آن اتاق بیشتر بترسید؟ حال من این بود. انتهای اتاقی تاریک نشسته بودم...
-
شاملو
شنبه 2 مرداد 1389 21:24
لبانت به ظرافتِ شعر شهوانیترینِ بوسهها را به شرمی چنان مبدل میکند که جاندارِ غارنشین از آن سود میجوید تا به صورتِ انسان درآید. و گونههایت با دو شیارِ مورّب، که غرورِ تو را هدایت میکنند و سرنوشتِ مرا که شب را تحمل کردهام بیآنکه به انتظارِ صبح مسلح بوده باشم، و بکارتی سربلند را از روسبیخانههای دادوستد...
-
من در کجای جهان ایستاده ام
پنجشنبه 17 تیر 1389 12:46
نشسته ام به انتظار خودم. پاهایم بر ماســـــه ها کشیده می شوند. شوری آب را روی زخم هایم می پاشم تا زنده بمانم. چند روز پیش از نو متولد شدم. نگاهم می کنی. میخندی. میچرخی و می رقصی. چشمانم روی خطوط موزون تنت گرم می شوند. امشب کجا خواهم بود؟ ریشه هایم هر روز در خاک محکم تر می شوند. اما باد برگ هایم را می برد. من در کجای...
-
۸۹
شنبه 29 اسفند 1388 00:22
تمام می شود، هر سال عمرمان رود زندگی اما همچنان می تازد. سال 88 گذشت و ما دیدیم. ما دیدیم، خون را در جوب، مرد را در زندان، نامرد را در خیابان، زندگی را در انفرادی، مرگ را کف آسفالت، خواستن را در چشمهایتان، نخواستن را در گلوله، آزادی را با مشت های گره کرده و حبس را د ترس. ما ندا را کف خیابان دیدیم. ترانه را در زندان...
-
در سوگ تو
دوشنبه 7 دی 1388 00:10
باران میبارد.باران تیرها که بر پیکر مظلومت فرو می آید. دشمن بسیار است که مقابلت سینه سپر کرده و فکر می کند از تو مسلمان تر است. اما فراموش کرده اند که پیامبر حتی با کفار هم چنین رفتار نمی کرد. تو دستهایت را به آسمان گرفته ای. تنها گناهت این بوده که آزاد مردی. حالا امروز سرت را به ضربت می شکافند.تنت را خونین رها می...
-
باغ سیب
پنجشنبه 7 آبان 1388 09:34
در سرزمینی دوردست در سالهایی نزدیک پیرمردی زندگی میکرد که یک مزرعه سیب داشت . تابستان آن سال خشکسالی گریبان مزرعه او و سایر مزارع را گرفته بود. آن روز به خصوص اتفاقی افتاد که پیرمرد را به فکر فرو برد . مزرعه همسایه به دلیل خشک سالی زیر آفتاب شدید آتش گرفت . کلبه همسایه سوخت و او بی خانمان شد . پیرمرد خیلی نگران شد ....
-
تسلیت
یکشنبه 5 مهر 1388 08:02
مریم جان، دوست خوبم. فوت پدرت رو بهت تسلیت میگم.
-
تنهایی
دوشنبه 26 مرداد 1388 07:58
آهای .... هیچ کس نیست صدامو بشنومه. آهای .... هیچکی اون بیرون نیست؟ دستام دور گلوم پیچیدن و دارن خفه ام میکنن.
-
نـــــــــــــــــدا
پنجشنبه 8 مرداد 1388 00:08
... تو با نیگات چی میخواستی بگی ندا من خفه خون نمیگیرم این صدا جاریه توی کوچه پس کوچه های شهر از خون تو قرمز سنگ فرشا بخواب چشماتو رو هم بذار ندا دیگه ترسی نداری که چی میشه فردا بخواب که اگه من و ما بیداریم اسم تو تکثیر میشه تو خیابونا دست از خونش بردارین بند نمیاد این خون هزار ساله که جاریه این خون ندا نیست خون وطنه...
-
آخر سگ کشی
جمعه 26 تیر 1388 18:45
. . . یه هاله ی مقدس رو سر مترسک! یکی بزغاله می بینه همه رو ! یکی هم سگ ! شکم سیر و مغز پیر و انقلاب مخملی ! چریک کت شلواری و چه گوارای فکلی ! سیاسیای مست و مستای معتقد ! دکتر و پرفسور با پیشوند سید ! مفتی بی ریشه و ریشه ی مفتی ! امت گشنه ! کرم و کلام کذب و کشف و کتاب کهنه دولت بیمار ! ملت بیزار ! مدیر غایب جوون و جلق...
-
شکست
یکشنبه 31 خرداد 1388 08:36
هفته پیش آنقدر در شوک بودم که حتی حرف هم نمیتوانستم بزنم . وقتی در مقابل چشمانم پای خواهرم را شکستند . وقتی بردارم را با سرخونین در آغوش داشتم . وقتی حتی نمی توانستم اشک بریزم. در تمام این روزها هر لحظه توله سگهای قلعه حیوانات را به یاد می آوردم! شکست بال و پر پریدنم،شکست قلب منو دست برادرم شکست. شکست بغض ترانه ام،...
-
نامه ای به رئیس جمهور
دوشنبه 11 خرداد 1388 01:02
هر چقدر خواستم زخم دل دهان به سخن باز نگشاید، گویی نمی شد. آقای رئیس جمهور، من از دوره پیش از شما آرزوهای بسیاری در کوله بار داشتم که همه در همان سال اول مردند یا خودکشی کردند! آقای رئیس جمهور، دولت شما آنقدر بزرگ بود که آرزوهای مردم را تا حد خرید کردن از مغازه کنار خانه تان کوچک و تا یک سیب زمینی بی ارزش کرد! آقای...
-
ما همگی خواهیم مرد!!!
چهارشنبه 21 اسفند 1387 10:00
باور نمی کنم. اینها که اینقدر ساده می گذرند و می روند و می مانم و خاکستر خاطراتم و افکار ته نشین شده در لیوان گاه کم آب و گاه پر آب زندگی. همسایه، من همین نزدیکیهای دور توام. به کجا چنین خیره ای؟ باز هم رنگها که به دورغ دور هم جمع می شوند و او می گذرد و ما همه می خندیم و یادمان می رود که دیروز خش خش برگها را دوست...
-
فراموشـــــــــــــــــــــــــی
پنجشنبه 28 آذر 1387 10:32
انگار همین دیروز بود که آبروی دختری را به بازی گرفتیم و از صفحه دنیا حذفش کردیم. همین دیروز بود که به راحتی آب خورد فراموش کرده ایمش. ما که هستیم.فراموش کاران مرفه؟ یا نسل فراموش شده؟ خوشی زیر دلمان زده؟ بیداران به خواب زده ایم؟ یا خوابزدگان بیدار؟ تا کی باید در این فراموشی و به خواب رفتگی به دیگران اجازه سلطه بر تمام...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 28 آبان 1387 10:04
چقدر دلم برایت تنگ شده بود، پسر شمالی. برای نواختن پیانوی کیبورد روی متن آبی آرامت. برای دوستانم.برای خودم. می بینمنتان
-
چرا قطعی برق داریم؟
سهشنبه 21 خرداد 1387 12:36
چرا قطعی برق داریم؟ الف) عراق و افغانستان زیاد برق مصرف می کنند ب) روسیه وقت ندارد نیروگاه بوشهر را تکمیل کند ج) برف زیاد آمد اما آبش به پشت سدها نرسید د) مرگ بر آمریکا ه) همه موارد صحیح است برق نداریم چون می خواهیم به ژاپن اسلامی برسیم. برق نداریم چون وقت تولید برق نداریم زیرا باید به دنیا راهکار ارائه کنیم. برق...
-
امیدوارم درکم کنی همسایه
چهارشنبه 11 اردیبهشت 1387 01:26
نه همسایه تب نیست تب نیست این حرفهای بی دلیل، و لکنت سطرهای من هم نیست که ماهیان، تشنه دریا می میرند و شب نیم مرده ی دنیا به یادم می آید! زبان این روزها، مثل شب های فراموشی ماه گرفته همسایه! زبان این کلمات گرفته ببین! می گویم مهربانی، مهر، این همه دست و چشم و شانه های پر از خستگی، گم می شود. و اینجا تو نوشته ای و من...
-
سال نو
چهارشنبه 29 اسفند 1386 22:16
سال نو مبارک. با آرزوی سالی آرام، بدون جنگ، بدون خشم، بدون ناامیدی.
-
پیشـــواز
جمعه 10 اسفند 1386 19:27
کنار شومینه کاناپه ای است که پدر، خسته از کار و تلاش روزانه آنجا به خواب می رفت. امروز تو آرام و بی صدا همچون فرشته ای زیبا در آنجا خوابیده ای. بدون ذره ای نگرانی از آنچه در بیرون کلبه در شرف وقوع است. آیا خودت می دانی که آوازه ات در این سرزمین دور از آدمها تا کجاها پیچیده است؟ آیا می دانی که همین حالا در آنسوی تپه...
-
شـــروع
جمعه 19 بهمن 1386 07:23
از کجا باید شروع کرد؟ به کلبه نگاه می کنی، به طویله، مزرعه، پرچین، جاده. اما آستین هایت را که بالا می زنی، مترسک به خانه اشاره می کند.کبوتر ها زودتر از تو شروع کرده اند و سقف را تمیز می کنند که دوباره برایشان لانه ی گرمی خواهد بود. اما از کجای خانه باید شروع کرد؟ شومینه ی قدیمی؟ صندلی پدر؟ اتاق خودت؟ کمد قدیمی؟مهم...
-
رقص کن
شنبه 1 دی 1386 21:57
مزرعه بیدار بیدار بود. منتظر تو که آغاز کنی. من هم مثل تو نمی دانم آنها از کجا فهمیده اند، اما شور و شوق درونشان را می شود از سکوت بی نهایتشان فهمید. «آه مترسک، چقدر دلم برایت تنگ شده بود» آن وقتها که کوچک بودی، فقط پاهایش را بغل می کردی. اما حالا تمام تن خیس او را در آغوش گرفته ای. کاپشنت را که تنش کردی، مطمئنم که...
-
سیا کی راست می گوید؟!
پنجشنبه 15 آذر 1386 10:58
هر چقدر خواستم مقاومت کنم و این پست را نگذارم، نشد. چون پست قبلی را تازه نوشته بودم.حالا اگر دوست داشتید هر دو را بخوانید! وقتی داش سیا اولین بار در تلویزیون ظاهر شد، به نظر می آمد که همش اشتباه می گوید. او همیشه در عبور از خیابان و غیره اشتباه کرده و موجبات خجالت برادر کوچکترش را فراهم می آورد. بالاخره در قسمت های...
-
انقلاب
سهشنبه 13 آذر 1386 02:50
اولین شعاع نور آفتاب مرا به درون کلبه می برد. دخترک همانجا روی مبل قدیمی پدر خوابش برده است کلبه چندان هم آشفته نیست. فقط زمان گرد و خاک پیری را بر اثاثیه نشانده. بیش از همه، سکوت در همه جا به چشم می خورد سکوتی سنگین که تنهایی مزرعه را، بی هیچ غرضی آشکار می سازد. تنهایی که با رفتن پدر آغاز شد و حالا با برگشتن دخترک...
-
بازگشت
دوشنبه 28 آبان 1386 00:56
باران که شروع شد، باور کرد که اولین شبش در کلبه، طوفانی خواهد بود. گویا طبیعت، از دیر آمدنش خشمگین بود. بالاخره شومینه ی قدیمی پکی به چوبهای درونش زد و روشن شد. باران مشتهایش را بر پنجره ها می کوبید و باد زوزه می کشی، اما او با اینکه تنها بود، اصلا نمی ترسید. چرا که همبازی دوران کودکیش بیرون کلبه ایستاده بود و بی هیچ...
-
رو بــرو
چهارشنبه 25 مهر 1386 06:56
حالا من اینجا هستم. در اتاق تو. ساکت و بی پروا. بی آنکه تصرفی داشته باشم، تو را برایت روایت می کنم. بیدار شو. می دانم که ماوای رویاهایت تنها امیدی به خواب دیدنشان است. اما بیدار شو. روزی نه خیلی دور آنها را خواهی یافت. آری، اندیشیدن به دوردست ها گاه به دیدن سراب ها ختم می شود. اما امروز هم فردای دیروز است. آیا رویاهای...
-
دیکتاتور کوچک بی رحم
شنبه 7 مهر 1386 04:43
شاید زیباتر از این نمی شد این فرد را توصیف کرد. مردی که ادعا می کند ار اعدام فعالان سیاسی در کشورش بی اطلاع است، اما خوب می داند که در ابوغریب و گوانتانامو گه می گذرد!! مردی که ادعا می کند در مملکت او آزادی وجود دارد، اما مخالفان او در زندان به سر می برند. مردی که ادعا می کند برای تمام دنیا برنامه دارد، اما حتی در...
-
رو راست
دوشنبه 26 شهریور 1386 01:16
"ناتاناییل، من دیگر به گناه اعتقادی ندارم." هنوز هم نشسته ای کنار پنجره؟ به چه فکر می کنی؟ که چطور بگویی؟ که چطور بخواهی؟ که چه؟ آیا آنچه می خواهی پایان است یا آغاز؟ تو که انسان را می شناسی. با یک جرعه آب تازه تشنه می شود. اما حتی اگر برکه هم داشته باشد، اقیانوس می خواهد. زمان می گذرد؟ می ترسی همینجا جا بگذاریش؟ می...
-
دلیـــل
چهارشنبه 10 مرداد 1386 18:11
کلام که آغاز می شود، دلیلش تویی. تو که به من پشت کرده ای. تو که مرا نمی نگری. با چشم های خیس و لبهای خشک سکوت کرده ای. چگونه تنهایی هایم را به یاد نمی آوری که تو پُرشان کردی. یعنی این تنها یک آرزو می ماند؟ که روزی کسی از من نرنجد؟ که روزی کسی مرا با اشتباهاتم بپذیرد؟ هیچ دلیلی نیستم. آیا اشتباه می کنم؟ من هیچ وقت دلیل...
-
اشتغال زایـــــــی !!!
سهشنبه 12 تیر 1386 11:06
در راستای ایجاد شغل بیشتر برای جوانان و بیکاران، دولت جمهوری اسلامی در اقدامی انتحاری بنزین را سهمیه بندی نمود. توضیح آنکه دولت از تمامی دارندگان خر و دارندگان گواهی خر سواری دعوت می کند با معرفی خود به دفاتر خر رانی در سراسر کشور و یا با مراجعه به وبسایت www.kharrani.com اقدام به مسافر کشی و یا تاسیس خر تلفنی نمایند....
-
مسلمانان بشتابید، خواهرانم ....
دوشنبه 31 اردیبهشت 1386 21:15
قسمت اول هفته ی پیش داشتم تو خیابون لاکانی رشت قدم می زدم، ماشین گشت عفاف که این روزها در حال ایجاد امنیت! در جامعه است آرام از کنارم رد شد. یه دختر داشت جلوی من راه می رفت. ماشین گشت نگه داشت. یه مامور پیاده شد و رفت به سمت دختره. دختره تا فهمید ماموره رو هل داد و دوید. ماموره هم افتاد دنبالش و از پشت دختره رو لنگ...