بازگشت
اما بدان فراموشت نخواهم کرد، حتی اگر باد مرا با خود به بیگانه شهر دور برد
سنگهایی از جنس سرزمین مادریت
هنوز نیم ساعت نشده که کنار خیابان ایستاده ای. حداقل ده تا ماشین برایت نگه داشته. اما تو ضربان پر هیجان قلبت را می شنوی که. . .
منم اینجا
من اینجا در اتاق دو در دو کنار گلهای نخ نمای قالی خواهم پوسید و
من و تو
با تکانهای جاده روی تنم قلت می زنی و . . .
ممنون یاشار..... آره حق داری مشکی رو با اینکه خودم دوست داشتم اما الان فقط منو یاد ناراحتی و غم می ندازه..... اصلا هم به این فکر نکن ...... مرسی که همیشه با یادم هستین..... دوست دارم و آرزو می کنم که شما همیشه شاد باشین....
منو ببخش که روز سوم پدرت پیرهن مشکی نپوشیدم. میدونم که تو درکم میکنی. میدونی که چقدر از مشکی بیزارم.
فقط گریه نکن. خواهش می کنم.
بیا که منتظرم
سلام
خوبی؟
خدا به مریم صبر بده ... خدا رحمت کنه پدرشون رو ..
خوب .. خیلی کم پیدا شدی .کجایی؟
بابا جان لااقل پیش ما که نمی یای ..وبلاگت رو به روز کن تا در نبودت مطالبت رو بخونیم...
موفق باشی
سلام.ممنون از لطفت.حتما بهت سرمیزنم.موفق باشی.
الهی قربونت برم.
ممنون یاشار..... آره حق داری مشکی رو با اینکه خودم دوست داشتم اما الان فقط منو یاد ناراحتی و غم می ندازه.....
اصلا هم به این فکر نکن ......
مرسی که همیشه با یادم هستین.....
دوست دارم و آرزو می کنم که شما همیشه شاد باشین....
سلام
مریم جان
مرگ پایان زیبایی است که تنها روندگان ان را درک می کنند نه ما باز ماندگان به هر حال ما رو هم در غم پدرت شریک بدون
قربانت هستی