-
من و قلم
پنجشنبه 30 تیر 1384 00:30
دوست نداشتم کلیشه ای نوشته شوم. پس قلم به کنار رفت و باد مرا به پرواز در آورد از روی اقیانوس نوشته که کاغذهای سیاه شده موج زنان زورقهای انسان را واژگون می کردند. از دریا عبور کردم. در آنسو شهری بود که در پای آسمان خراشهای بتونی، یک آدم – آهنی روزنامه می خواند. هر چه آسمان خراشها کوتاه تر و کمتر می شد، ورقهای روزنامه...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 29 تیر 1384 23:02
کسی شب را نشناخت. شب همیشه در انتظار صبح بود
-
مایده های زمینی
چهارشنبه 29 تیر 1384 22:49
ناتاناییل، کاش در تو هیچ انتظاری نباشد، حتی میل هم نباشد و فقط استعدادی برای پذیرفتن باشد. پس تو نفهمیده ای که تمام خوشبختی در برخورد است و در هر لحظه همچون گدای سر راه خود را به تو معرفی می کند. بدا به حال تو اگر بگویی که خوشبختی مرده است زیرا که تو خوشبختی را اکنون داری، در خواب هم نمی دیده ای. ناتاناییل، من دیگر به...
-
تقدیم به عشق
سهشنبه 28 تیر 1384 16:28
هدیه 1: 1- آژیز خطر زنگ می زند. امروز برای پنجمین بار است. هر موقع صدای این زنگ در گوشم می پیچد، نمی دانم چه باید بکنم. روی زمین دراز می کشم، زیر تخت می روم و گریه می کنم. 2- دیشب وقتی خانه نبودم، بمبی افتاد و تنتم را خراب کرد. آشفته بودم. می خوایتم گریه کنم ولی جایی را نداشتم که زیرش دراز بکشم و گریه کنم. 3- فقط می...
-
دوستانه
جمعه 24 تیر 1384 04:31
سلام دوست من. سلام به تو که محبت سرشار از توست، که من تشنه را سیراب می کنی. صدای خسته ات را از دوردست های به من نزدیک می شنوم. می شنوم که چطور هر آنچه داری عشق است و جز آن چیزی نیست که هر بار از دریای چشمانت به صحرای درونم پر می دهیش. می شنوم که هر بار نزدیک تر به خداوند که تو را آن سان آفرید، لب های شیرینت را به دعای...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 13 تیر 1384 06:48
به خدا امشب چیزهایی یادم می آید: باید این جا و آنجا، درست کنار آمد رفتن نیما و ما، دریایی گمشده باشد باید اینجا، هر جا، درست در وسط چارراه، پنجره ای گمشده باشد، با خیلی خیال ها، از پشت شیشه به دنیا نگاه می کنند بای امروز خاطر همه ی همسایه ها را با خود ببرم همه ی کریه ها رابه دوستم ماه بدهم ببرد زیر خاک یک ستاره پنهان...
-
آینه
دوشنبه 6 تیر 1384 13:41
آینه همیشه ساکت و آرام به دیگران راست می گفت. اما یک روز کسی مقابل آینه ایستاد و آینه عاشق شد! حالا آینه هر روز مضطرب منتظر او بود که بیاید و دوباره در مقابل او بایستد تا آینه دوباره به آن چشمهای زیبا زل بزند. خلاصه بعد از مدتها که آینه تار و کدر شده بود او آمد. می توانستی برق شادی را در تمام آینه ببینی.او جلو رفت....
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 6 تیر 1384 13:30
همیشه وقتی که انتظارش را نداری به سراغت می آیند. می آیند و سد می زنند بین تو و هدفهایت. بین تو و زندگی ات. بعد تو عصبانی می شوی. می خواهی فریاد کنی اما خیلی وقت است که داد زدن را از یاد برده ای. می روی یک گوشه کز می کنی می خواهی گریه کنی اما نمی شود چون تو حالا بزرگ شده ای. پس نمی دانی چکار کنی. کیفت را برمی داری و...
-
ابتدا
یکشنبه 8 خرداد 1384 15:27
سلامی به آغاز قلمی شکسته سلامی به تنهایی زمین سلام به ما سلام به شما.