.:. پســـر شمــالـــــی .:.

پسر شمالی موج فریاد خزر است.

.:. پســـر شمــالـــــی .:.

پسر شمالی موج فریاد خزر است.

من در کجای جهان ایستاده ام

نشسته ام به انتظار خودم. پاهایم بر ماســـــه ها کشیده می شوند. شوری آب را روی زخم هایم می پاشم تا زنده بمانم. چند روز پیش از نو متولد شدم.

نگاهم می کنی. میخندی. میچرخی و می رقصی. چشمانم روی خطوط موزون تنت گرم می شوند. امشب کجا خواهم بود؟

ریشه هایم هر روز در خاک محکم تر می شوند. اما باد برگ هایم را می برد. من در کجای جهان اینچنین ایستاده ام؟

شب شده. سردم است. بالهایم را باد می کنم و می خابم. آیا فردا صبح پرواز تنها رویایی نخواهد بود؟

بیدارم می شوم. خرده های پاهایم را جمع می کنم.

ما همگی خواهیم مرد!!!

باور نمی کنم. اینها که اینقدر ساده می گذرند و می روند و می مانم و خاکستر خاطراتم و افکار ته نشین شده در لیوان گاه کم آب و گاه پر آب زندگی. همسایه، من همین نزدیکیهای دور توام. به کجا چنین خیره ای؟  باز هم رنگها که به دورغ دور هم جمع می شوند و او می گذرد و ما همه می خندیم و یادمان می رود که دیروز خش خش برگها را دوست داشتیم.

ساکتوقتی حتی امواج خلیج هم تا ساحل نمی روند، ساکت. وقتی نگاهم نشسته، ساکت

خزر، تو هیچگاه از ساحلم رد نشدی! اما ممنون که رد پاهایم تنت را خالکوبی کرد!

خوابم می آید! بگذار سرما در آغوشم بگیرد!