.:. پســـر شمــالـــــی .:.

پسر شمالی موج فریاد خزر است.

.:. پســـر شمــالـــــی .:.

پسر شمالی موج فریاد خزر است.

آرام و ساکت که به مرگ قلمم چشم دوخته بودم و ناامید حتی از تو که مدتی است من را در خودت گم کرده ای، آمدی. وقتی هیچ ایده ای نداشتم، دستم را گرفتی و روی کاغذ نشاندی. وقتی خندیدی، کلمه آفریده شد: مرد دریا.

منتظر مرد در یا باشید.

سکوت نا فرجام

کلمات لای دست و پایم گره خورده اند و نوشتن را از من گرفته اند. مگر نه اینکه نگفتن بهتر از بیهوده گویی است. پس برای چه در این روزهای مسموم پای قلمم را روی صحرای کاغذ بسوزانم.
سکوت. می دانم این سکوت بی فرجام، نارواست. اما وقتی کلم پیچ ها سکوت کرده اند، من تک برگ سرگردان در باد صدایم به کجا می رسد. من که زخمی حوادثیم که در آنها نقشی ندارم. همان بهتر که در سکوت به نظاره ی بازی باد با کاغذهای خط خطی ام بنشینم