.:. پســـر شمــالـــــی .:.

پسر شمالی موج فریاد خزر است.

.:. پســـر شمــالـــــی .:.

پسر شمالی موج فریاد خزر است.

نیچه و آغاز بعثت زرتشت

نیچه Nietzche ، فیلسوف و شاعر آلمانی این صحنه را چه خوش سروده است. پس از ده سال انزوا در غاری واقع در کوهستان، چون به دانش و دریافت و نور و روشنایی رسید، خطاب به خورشید گفت:

ای اختر بزرگ؛ اگر بر آنها که نور نثار می کنی،

نمی تابیدی، خوشبختی تو کجا بود؟

ده سال است که تو اوج گرفته و بر غار من تابیده ای.

اگر به خاطر من و عقاب من و مار من نبود،

تو تاکنون از نور خود و از این کوره راه به تنگ آمده بودی.

ولی هر بامداد ما انتظار قدوم تو را داشتیم و از نور تو تا

آخرین حد استفاده نموده و بر تو درود می فرستادیم.

فغان که من از دانش خویش به تنگ آمده ام، و چون

زنبور عسلی که بیش از حد عسل گرد آورده باشد،

نیارمند آنم که دست هایی به سویم دراز شود

تا قسمتی از آن را بر آنان نثار کنم.

من آنچه گرد آورده ام، با رغبت تقدیم و

تقسیم خواهم نمود ...

نظرات 1 + ارسال نظر
آتنا شنبه 7 آبان 1384 ساعت 09:15 http://www.partenon.blogsky.com

دوست من سلام
دلم می خواست خانه عشق مرا کسی خراب نمی کرد .... دلم می خواست که روزهای خوب هیچ وقت تمام نمی شد .... از همیشه تا هنز عاشق مانده ام ... « من مانده ام ملال و غمم رفته ای تو شاد ... با حالتی که بدتر از آن کس ندیده است ... ای تخته سنگ پیر گویا دگر فسانه به پایان رسیده است .... » افسانه ! دیگر دلم هیچ آهنگی نمی نوازد و من ، قندیل کوه واپس زده ای هستم که در ایستایی یک خیال همچنان چشم به راه خورشید نشسته ام ! یخ کرده از اضطراب تنهایی و پرواز خواهشهای دل ! تنها همین یک شعر برایم کافیست ..... من دیگر ساده تر از این نخواهم شد .... نسیم را در کوله پشتی خویش برایت آورده بودم ... طوفان از دستهای من گریزان است ... باورت نشد ... نمی دانم چرا ؟ .. و من در کوچ همچنان به دنبال رهایی سرگردان مانده ام و روح صاعقه زده من باورش نشد فرار چیست ؟! من نخواهم گریخت ... خواهم ماند ... خواهم سوخت و خاکستر حرفهای خویش را روزی آب خواهم کرد در دل سنگ ترین سنگهای روزگار ... همیشه با یادت .... جان شیفته را یدک خواهم کشید ......
به عاشقانه های من هم تشریف بیارید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد