هفته پیش آنقدر در شوک بودم که حتی حرف هم نمیتوانستم بزنم.وقتی در مقابل چشمانم پای خواهرم را شکستند.وقتی بردارم را با سرخونین در آغوش داشتم.وقتی حتی نمی توانستم اشک بریزم.
در تمام این روزها هر لحظه توله سگهای قلعه حیوانات را به یاد می آوردم!
شکست بال و پر پریدنم،شکست
قلب منو دست برادرم شکست.
شکست بغض ترانه ام، شکست
به گلوله شیشه عمری شکست.
شکست نیست پایان هر شکست!
کجاست راه نجاتم، بی شکست!
پ.ن: «ندا»ی آزادی وطنم، گلوله ای که تو را کشت مرا زنده کرد.
راه سبزی که تو آغاز کردی تا رسیدن به آرمانت ادامه خواهد یافت.
بالاخره این غیبت کبری رو شکستی و دوباره به روز کردی ...
آقای یاشار شما به وبلاگی که تاسیس کردی متعهدی ...
یعنی ما ازش انتظار داریم ...
خوب نگرانت می شم دیگه ...
بابت این جریانات من خیلی ناراحتم ... همیشه گرگهایی در لباس میش حق را می درند ...
بیچاره بره هایی که به شکوقایی نرسیده اند و سهم زندگی را ازشون می گیرند ...
ندا سمبلی ست برای همه ما ... بیچاره آنهایی که بی نام و نشون پرپر شدن ...
خیلی ناراحتم ... خیلی ...
من فقط یکبار مسافر این جهانم ، بگذار هر عمل خیری که می توانم انجام دهم یا هر مهربانی که می توانم بنمایم ، به هر کس یا هر موجودی که باشد، نگذار که از آن ، منحرف شده یا غفلت نمایم ، دیگر از این مسیر عبور نخواهم کرد.
استیون گرلت
خیلی قشنگ بود.ممنون