.:. پســـر شمــالـــــی .:.

پسر شمالی موج فریاد خزر است.

.:. پســـر شمــالـــــی .:.

پسر شمالی موج فریاد خزر است.

پیشـــواز

کنار شومینه کاناپه ای است که پدر، خسته از کار و تلاش روزانه آنجا به خواب می رفت. امروز تو آرام و بی صدا همچون فرشته ای زیبا در آنجا خوابیده ای. بدون ذره ای نگرانی از آنچه در بیرون کلبه در شرف وقوع است.

آیا خودت می دانی که آوازه ات در این سرزمین دور از آدمها تا کجاها پیچیده است؟ آیا می دانی که همین حالا در آنسوی تپه دریا و ابر درباره ی تو صحبت می کنند؟ که حتی باد هم وسوسه ی دیدنت را در سر می پروراند. اما تو بی صدا در خوابی.

باد تصمیم گرفته هر طور شده تو را ببیند. ابر هم برای دیدنت بی تابی می کند. اما تو بی خبر از هیاهوی بیرون، آسوده و آرام خوابیده ای.

باد حمله را شروع می کند! پس از این همه سال، او تمام روزنه های کلبه را می شناسد. باد ابرها را هم با خود می آورد. باران شروع می شود. در حالی که باد به داخل کلبه می وزد، قطرات باران هم روی سقف به امید یافتن روزنه ای به سوی تو به پایین قل می خورند.

اولین قطره که وارد کلبه می شود، انعکاس تو را در برخورد کف کلبه چنان فریاد می کند که بیدار می شوی. در حالی که باد صورتت را نوازش می کند.

باران از چند نقطه چکه می کند. تو می دانی که آنها برای تو آمده اند. در کلبه را باز می کنی و بیرون می آیی. قطرات باران که همه به سوی تو می بارند، می رقصی. می رقصی و می خندی. می خندی و می رقصی.

آنها تو را دوست دارند.

نظرات 2 + ارسال نظر
شیمارها یکشنبه 12 اسفند 1386 ساعت 00:18 http://paiambaredivaneh.blogfa.com

داستان عجیبی رو شروع کردی

علی اکبر سه‌شنبه 14 اسفند 1386 ساعت 01:46 http://hamshahrijavan.blogsky.com

سلام
خیلی زیبا بود...
عشق من راه رفتن توی بارونه ...ولی از هرچی باده بدم میاد..
موفق باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد