.:. پســـر شمــالـــــی .:.

پسر شمالی موج فریاد خزر است.

.:. پســـر شمــالـــــی .:.

پسر شمالی موج فریاد خزر است.

آینه

آینه همیشه ساکت و آرام به دیگران راست می گفت. اما یک روز کسی مقابل آینه ایستاد و آینه عاشق شد! حالا آینه هر روز مضطرب منتظر او بود که بیاید و دوباره در مقابل او بایستد تا آینه دوباره به آن چشمهای زیبا زل بزند.
خلاصه بعد از مدتها که آینه تار و کدر شده بود او آمد. می توانستی برق شادی را در تمام آینه ببینی.او جلو رفت. قلب آینه می تپید. جلوتر رفت و آینه را در آغوش گرفت. آینه غرق در عشقی که در آغوشش بود گویا گریه می کرد. او آینه را همانطور در آغوشش نگاه داشت و به راه افتاد. آینه در پوستش نمی گنجید. ناگهان احساس کرد که از او رها شده. برق آینه همه جا را روشن کرد و آینه هزار تکه شد. سکوت عجیبی شناور شد. قطعات آینه آرام گرفتند.
 به درونشان نگاه کن. آنها هنوز پر از عشقند.

همیشه وقتی که انتظارش را نداری به سراغت می آیند. می آیند و سد می زنند بین تو و هدفهایت. بین تو و زندگی ات. بعد تو عصبانی می شوی. می خواهی فریاد کنی اما خیلی وقت است که داد زدن را از یاد برده ای. می روی یک گوشه کز می کنی می خواهی گریه کنی اما نمی شود چون تو حالا بزرگ شده ای.
پس نمی دانی چکار کنی. کیفت را برمی داری و بیرون می روی. می روی ذرذت را به کسی بگویی. گوش می کند. آرامت می کند. می خواهی همانجا کنارت بماند کنارش بمانی اما نمی شود. او باید برود و تو نیز. پس حالا می توانی گریه کنی و داد بزنی.