سلام دوست من. سلام به تو که محبت سرشار از توست، که من تشنه را سیراب می کنی.
صدای خسته ات را از دوردست های به من نزدیک می شنوم. می شنوم که چطور هر آنچه داری عشق است و جز آن چیزی نیست که هر بار از دریای چشمانت به صحرای درونم پر می دهیش. می شنوم که هر بار نزدیک تر به خداوند که تو را آن سان آفرید، لب های شیرینت را به دعای رحمت از هم می گشایی.
بدان. بدان که من تمام خاطراتم را قاب گرفته ام و به دیوار زده ام تا همیشه با من باشی.
همیشه بخندی نازنین، چرا اینچنین غمناکی. نگران ثانیه ها نباش. آنها به تقدیر آفریننده ات، آرام وبی صدا تو را پشت سر خواهند گذاشت.
به خدا امشب چیزهایی یادم می آید:
باید این جا و آنجا، درست کنار آمد رفتن نیما و ما، دریایی گمشده باشد
باید اینجا، هر جا، درست در وسط چارراه، پنجره ای گمشده باشد،
با خیلی خیال ها، از پشت شیشه به دنیا نگاه می کنند
بای امروز خاطر همه ی همسایه ها را با خود ببرم
همه ی کریه ها رابه دوستم ماه بدهم
ببرد زیر خاک یک ستاره پنهان کند
بعد بروم دنبال یک چیز آشنا:
راهی شاید، یا شاید نامی
که هی از یک جای فردا
به گم شدنم سرک می کشد
هیوا مسیح