.:. پســـر شمــالـــــی .:.

پسر شمالی موج فریاد خزر است.

.:. پســـر شمــالـــــی .:.

پسر شمالی موج فریاد خزر است.

نگفتم

گاهی کلمات تنها راه فرار از سکوتند. شعر زیر نوشته ی علی جعفرزاده لاله دشتی، دوست نازنینم است. امیدوارم همیشه موفق باشد.

 

بگویم خرد می شوم

نگویم خفه

این استکان چای هم که زبان آدم را . . .

می سوزد

پاییز توی سرم

ریه هام سیاه داغ تو

ماه توی صورتت

تن می شوید توی تنهاییم

قند توی دلم آب . . .

این چای یخ زده هم دلش بگیرد

با ماه توی صورتش

شیرین ترین !

لبهام گر گرفت

نگفتم

اسم تو توی گلوم گیر کرده است

ماه، تمامش را به مه آلودگی صبح

شنهای وجودم

تن می شوید

توی دریای ولرم شبهات

سپید ترین !

این رابطه به مرگ ختم . . .

بگیرم برای خودم

بگویم یخ می زنم

گلویم . . .

سیگاری که به لبه حرفهام چسبیده

چشمهای تو

کفشهام را تحریک می کنند

به رفـ . . .

تنم زرد

لای بوته های چای

سگرمه هات طعم سرطان

و معده ای که شکل لوزی

شیشه برهنه ی رفتن است

باید سرم را گرم . . .

لبهام سوخت

حرفهام سوخت

اندامم سوخت

 . . . .

         نگفتم.

من می روم

من می روم تا ابد به سفر. همیشه به سوی آنچه مرا تا مقصدم می رساند، رها می شوم از خود و آنگاه تا بودن و نزیستن پرواز می کنم. آری، رها از زیستن در میان انسانها و بودن با آنچه خودم نیستم.

هیچ احساسی ندارم. هر لحظه تهی تر از پر بودن با بی احساسی. راست می گفتم آنکه می گوید چیزی را دوست ندارد پس عاشقش است و از آن فرار می کند چون آن را از آن خود می داند.

خود را چه بنامم؟

خود را چه بخوانم؟
خود را کجا بیفکنم؟