کلمات لای دست و پایم گره خورده اند و نوشتن را از من گرفته اند. مگر نه اینکه نگفتن بهتر از بیهوده گویی است. پس برای چه در این روزهای مسموم پای قلمم را روی صحرای کاغذ بسوزانم.
سکوت. می دانم این سکوت بی فرجام، نارواست. اما وقتی کلم پیچ ها سکوت کرده اند، من تک برگ سرگردان در باد صدایم به کجا می رسد. من که زخمی حوادثیم که در آنها نقشی ندارم. همان بهتر که در سکوت به نظاره ی بازی باد با کاغذهای خط خطی ام بنشینم
من خواب دیده ام .
(این روز ها کسی انگار ، در باد ، فریاد می زند .)
هر روز
درهوای تو بیدار می شوم
چشمان مضطربم را که خیس خیس
از خوابهای پریشانی منند
با دستهای خسته خود لمس می کنم
دستم جوانه می زند و
باز این تویی
آن رویش نجیب
که در من بهانه داشت
من با سلام تو آغاز می شوم
من با شروع دلهره
تکرار می شوم
بر من ببار
هر چه که خواهی
هر آنچه هست
از من دریغ مکن
تو باران شو و ببار
من تشنه ام
کویر ترک خورده
باغ بی بهار
در من جوانه بزن
باغ شو، باغ ، باغ
ای دیدنت بهانه بودن !
عبورکن
از دشت فاصله تا باغ زندگی
ای خواهش نگاه خسته من !
رویش نجیب !
در من شروع کن
رویش صدها جوانه را
به من سر بزن
سکوت. آره بد چیزی نیست. منم دوست دارم.
لطفا حتما به من سر بزن و این متنو بخون. ممنون.http://pahayekasif.blogsky.com/
سلام پسر شمالی...چطی هستی؟خاری..سلامتی؟ وبلاگت خیلی قشنگه..با تبادل لینک موافق هستی؟ با عکسهای از نمایشگاه ماشینهای کلاسک آپ هستم خوشحال میشم بیایی
سلام یاشار عزیر
خوبی
اگه تونستی تو دنیا صدا و صحبتی بلند تر از سکوت پیدا کنی به من هم نشون بده
موفق باشی