بازگشت
اما بدان فراموشت نخواهم کرد، حتی اگر باد مرا با خود به بیگانه شهر دور برد
سنگهایی از جنس سرزمین مادریت
هنوز نیم ساعت نشده که کنار خیابان ایستاده ای. حداقل ده تا ماشین برایت نگه داشته. اما تو ضربان پر هیجان قلبت را می شنوی که. . .
منم اینجا
من اینجا در اتاق دو در دو کنار گلهای نخ نمای قالی خواهم پوسید و
من و تو
با تکانهای جاده روی تنم قلت می زنی و . . .
آرام و ساکت که به مرگ قلمم چشم دوخته بودم و ناامید حتی از تو که مدتی است من را در خودت گم کرده ای، آمدی. وقتی هیچ ایده ای نداشتم، دستم را گرفتی و روی کاغذ نشاندی. وقتی خندیدی، کلمه آفریده شد: مرد دریا.
داستانه؟...منتظرم...
سلام.من بالاخره نفهمیدم منتظر مرد دریا باشم یا صحرا؟ آخه چند روز پیش که کیمیا گر رو میخوندم گفته بود باید منتظر مرد صحرا باشیم .!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
سلام یاشار جان..وبلاگت قشنگه..مخصوصا قالب وبلاگ
مطالبت خیلی جالبن امیدوارم جالبترم بشن..موفق باشی
فعلا..زیر سایه حق
با سلام و خسته نباشید خدمت شما
و با تشکر از مطالب شما
.......
رو شونه های گرمت
بهار بی صدایی
از خواب خوش پریدم
ای مهربان کجایی
بی تو منی شکسته
گسسته و یه خسته
شاید رسی , برایم
یه همدم و صفایی
بر قایقی شکسته
کجا کنم نگاهت
از ترس صید طوفان
آنجا مرا خدایی
از رنج و سختی راه
دل خسته و مریضم
در آرزوی دیدار
آنوقت مرا شفاهی
از بس که دور دورم
ز دیدنت شکستم
حالی دیگر ندارم
زبس که بی وفایی
تو سایبون عشقت
بیا مرا صدا کن
قسم به هر که عاشقه
خدا کند بیایی
***
(نوپا)
مرگ قلم ! مرد دریا ؟
جالبه ....
حال شما ؟
سلام
سلام عزیزم
خوفی
ای جریان این مرد دریا چینه
با ما دیه چرا ما که خودمان ای کاره ایم جیگر
سلام
ممنون بهم سر زدین
وبلاگ قشنگی دارین با متن های زیبا
خوشحال میشم هر وقت تونستین بازم به وبلاگم بیان
به این امید که هیچ وقت غم مهمون دلتون نشه