.:. پســـر شمــالـــــی .:.

پسر شمالی موج فریاد خزر است.

.:. پســـر شمــالـــــی .:.

پسر شمالی موج فریاد خزر است.

مـرد دریــــــا

قلمم در لابلای ورق دفتر در انتظار است و من پای پنجره. چقدر ساده در لابلای همین ورقها، لبه ی همین پنجره گمش کردم.

ستاره ها که به خواب می رفتند، او بیدار شد. لباسش را پوشید، تورش را روی دوشش گذاشت و به سوی ساحل به راه افتاد. ماسه ها زیر اقتدار قدمهایش بیدار می شدند. ماه هنوز گوشه ی آسمان بود و نمی خواست این صحنه ها را از دست بدهد. اما در آن سو، خورشید از لبه ی آسمان سرک می کشید و با سرخی به رنگ شفقش زمین را بیدار می کرد.

موجها آرام شده بودند. گویی در مقابل عظمت او حرفی برای گفتن نداشتند.. گوش ماهی ها با دهان باز به تماشای گامهای استوارش نشسته بودند. حتی ماهی ها هم در آب بالا پایین می پریدند تا او را بهتر ببینند!

مثل هر روز قایق کنار آن ریشه ی خشک شده ی درخت در انتظار بود. درخت، طناب را ول کرد. ماسه ها از مقابل راه قایق کنار رفتند. دریا به ساحل چنگ می انداخت و خود را (روی ساحل) جلوتر می کشید تا به زیر قایق بخزد.

دریا که زیر قایق آرام گرفت، او طناب را در قایق انداخت و سوار قایق شد. وقتی میان قایق نشست، پاروها دستهایش را گرفتند و پاهایشان را به آغوش دریا سپردند. حالا همه چیز مثل اولین روز بود. گویا این تکرار هیچ کدام را خسته نکرده بود و هنوز هیجان اولین سفر در نفس های قایق و شادی دریا حس می شد.

دریا در زیر ضربات پاروها راه را برای قایق باز کرد. موج موج از کنار قایق رد می شد و به عظمت او چشم دوخته بود که از بی کران آبی نمی هراسید.

او دست از پارو زدن برداشت. حالا به میانه ی دریا رسیده بود و دورتادورشان جز تلألو آبی درخشان هیچ چیز دیده نمی شد. تور را در آب رها کرد. آرام و بی صدا نشست. چشمش را به دریا سپرد و ذهنش را به خیالات (همان خیالاتی من لبه ی پنجره در لابلای انها او را گم کردم). مرد دریا به آینده چشم دوخته بود. به فردا که چگونه خواهد بود برای آیندگان. آنهایی که میراث ما را خواهند خواست و بعد ما را برای این میراث مرده لعن و نفرین خواهند کرد. و ما آن روزها، مثل همین روزها که سکوت کرده ایم، حرفی برای گفتن نخواهیم داشت.

ادامه دارد . . . . .

نظرات 11 + ارسال نظر
شقایق سه‌شنبه 13 تیر 1385 ساعت 02:01 http://www.mmrr.blogsky.com/

خیلی متن قشنگی بود
همه می گن دلم واسه دریا تنگ شده اما نه!
من دلم واسه ساحل تنگه
کنکورو بدم میزنم می آم شمال

زهرا سه‌شنبه 13 تیر 1385 ساعت 15:41 http://royayeshirin2001.blogfa.com

سلام بر مرد دریا!
راستش چون من همیشه دوست دارم اولین رد پای روی ساحل متعلق به من باشه اینجا رو شروع کردم.
داستانهای دریا همیشه جذاب و دوست داشتنی هستند.

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 15 تیر 1385 ساعت 00:43

سلام دوست خوبم.

مطلب زیبائی نوشته بودید.من اولین بار بود به وبلاگ شما اومدم.خوشحال میشم رد پای شما رو در کلبه حقیرانه ام ببینم.موفق و پیروز باشید.اینم وبلاگ همسرم .خوشحال میشم نظر شما رو اونجا ببینم
http://www.aref-sheyda.blogfa.com

یارپیـز پنج‌شنبه 15 تیر 1385 ساعت 10:15 http://yarpiz.blogsky.com

سکوت تنها زبانی است که همه بشریت با آن آشنا هستند و عمیق ترین ناله ای که در دلها نفوذ میکند .
حرفهای فرو خورده و دردهای بی درمان دلمان فقط با سکوت آرام میگیرد .
و .... همه مردم دنیا به یک زبان سکوت می کنند .

ممنون که به وبلاگ من سرزدی .
موفق ، پیروز و سربلند باشی

امیر پنج‌شنبه 15 تیر 1385 ساعت 10:58

har sobh ke bidar mishavam soali be zehnam miresad khaste az tekrare mokarrare in soal be donbale javabi migardam"MIRASE PEDAR BARAYE MAN CHE BOOD؟"
va ba'd az moddati in pasokh ke chera bayad chizi baraye man mande bashad?chera kasi bayad sange banaye zendegie mara bogzarad?va har rooz in natijeye tekrari ke man haman chizi hastam ke khodam mikhaham basham faregh az anche oo gozasht va inke har rooz abestane hadeseist ke mitavanad farda ra besazad va gozashte ra az yad bebarad.akharin darse man az zendegi in ast:hargez emrooz ra dar hasrate farda ya afsoose gozashte az dast nade.
omidvaram ma'naye akharin bande matnat ra fahmide basham amma agar man marde darya boodam hargez az mirasi ke barayam mande(ya shayad namande)va mirasi ke shayad baraye nasle ayande bogzaram andeshe nemikardam.zendegi ra faghat bayad zist pas KHIALATAT ra sarfe emrooz kon ke emrooze to dirooze nasle fardast va shayad mirasi ke oo khahad khast diroozi shayeste bashad.anche pedaraneman dar haghe ma nakardand ma dar haghe farzandaneman mikonim.taghdim be oo ke mifahmad

دوست عزیز، اگر من به آینده ای در حال ساختنش هستم نیندیشم، به نسل آینده ی خود خیانت کرده ام. مگر نه اینکه هر گامی که در حال بر می داریم، بنایی است در آینده. پس چطور می شود بی خیال آینده زندگی کرد.
نه مرد دریا به داشتن یا نداشتن میراث از گذشته نمی اندیشد. او می داند که پدرانش هرگز به آینده نیندیشیده اند و او اینک اینجاست. پس باید بدون غطه ای از گذشته ی از دست رفته، آینده ای بسازد که آیندگان او را نفرین نکنند.
من از یک فر حرف نمی زنم. مرد دریای من نماد جامعه ی امروز ماست که بی توجه به آینده زمان را تلف می کند و می گذارد که او را و عمر او را و سرزمینش را به تاراج ببرند.

سلام

وبلاگ زیبایی دارید مرد دریا

از اینکه به من سر زدین ممنونم

میدونی من فکر میکنم آنچه باعث میشود که مردم در اخر زمان دچار سختی ومشکلات شوند عملکرد خود آنهاست واینکه از آنچه دستور حقتعالی میباشد سرپیچی نموده وقاعدتا دچار سختی ومشکلات میشوند. وبعضی از این موارد لازمه ظهور آن سفرکرده میباشد.

موفق باشید.

یاحق

درویش جمعه 16 تیر 1385 ساعت 00:43 http://www.sharh-faragh.blogfa.com

سلام دوست خوبم.

من برای بار دوم برای شما نظر می نویسم اما نمیدونم چرا ثبت نشده؟

ما ز بالائیم بالا می رویم

ما ز دریائیم دریا میرویم

شاد باشید یاحق.
اینم وبلاگ همسرم.www.aref-sheyda.blogfa.com

رضا دوشنبه 19 تیر 1385 ساعت 02:28 http://mohajereshiraz.blogsky.com

سلام یاشار جون
متن زیبایی بود را ستی خونه تکونی مبارک باشه

آزاده پنج‌شنبه 22 تیر 1385 ساعت 10:20 http://www.yaghootelab.blogfa.com

سلام عزیز
مرسی از اینکه به من سر زدی
وبلاگت خیلی قشنگه
موفق باشی
پستتم جالب و خوندنی بود

امیرحسین جمعه 23 تیر 1385 ساعت 21:00 http://bigblackrat.blogsky.com

سلام
خوبی یاشار جان
خیلی متن قوی و قشنگی بود توصیفاتش عالی بود
میدونی من حس میکنم همه اتفاق های داستان برعکس توصیف شده مثلا پارو ها دست مرد دریا رو گرفتن و...
خیلی قشنگ بود خیلی
در مورد این میراث چی کار باید کرد خوب بالاخره مرد دریا هم باید زندگی کنه دیگه

omid یکشنبه 25 تیر 1385 ساعت 00:38 http://taranomeshg.blogsky.com

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد