.:. پســـر شمــالـــــی .:.

پسر شمالی موج فریاد خزر است.

.:. پســـر شمــالـــــی .:.

پسر شمالی موج فریاد خزر است.

زرتشت در مسیر بعثت 2

اما دوران ده ساله ی انزوا و تفکر به آسانی سپری نشد. روزها و شب ها ، ماه ها و سال ها به تفکر رداخت. درباره ی آموزش های استادش برزین اندیشه کرد ، به رویدادهای جنگ (حمله ی تورانیان به ایران) فکر کرد و در بسیاری از مطالب به غور پرداخت ، اما حاصلی نمی یافت و راهی فرا ذهن نمی آمد. زمانی بر آن شد تا مداومت نکرده و به خانه و خانواده بازگردد ، تا روزی که بر فراز کوه به آسمان نظر دوخته و غروب خورشید را می نگریست، ناگهان به حقیقت و اصلی بزرگ آگاهی یافت و جانش آکنده از شادی و لبریز از سرور شد. او دریافت که همان سان که زمان از روز شب و تاریکی و روشنایی آمیخته شده و روز را هیچ گاه پایانی نیست و شب را نیز انجامی نیست ، در گیتی نیز همچنین زشتی هست و زیبایی نیز وجود دارد ، بدی هست و خوبی. اندیشید: همان گونه که روز را همواره روشنی هست و تاریکی در آن راه ندارد و شب را همواره ظلمت است و به روشنی نمی رسد ،

نیکی نیز پیوسته نیک است و زشتی همواره زشت. از این ره گذر زرتشت دریافت که دیگر بدکنشان و بدخویان نمی توانند با توسل به خدای بزرگ که مظهر نیکی است بدی را به پرا کنند و یا از اهریمننان و دیوان خواستار خوبی شوند.

زرتشت از در مسیر بعثت

همانطور که گفتم حضرت زرتشت تصمیم گرفت در فراغت به رستگاری بیندیشد. برای رفتن به گوشه ی عبادت به همسرش گفت: برآنم تا خلوت گزینم و مدت زمانی درباره ی نیکی و زشتی اندیشه کنم ، باشد تا سرچشمه ی شور بختی انسانها را بیابم ، آن را بخشکانم و مردمان را به سعادت رهنمون شوم. همسرش وی را گفت: دست از این اندیشه بردار و به کار و زندگی پرداز.

اما راه راستین زندگی جز این نبود. نیرویی وی را برمی انگیخت و شوق تفکر برای اصلاح امور داشت. خانواده را رها کرد و به سوی کوه سبلان برای تفکر و انزوا حرکت کرد. او در این هنگام بیست سال داشت و مدت ده سال به تفکر و اندیشه پرداخت. جز غذایی اندک صرف نمی کرد ، کمتر می خابید و بیشتر می اندیشید. خوراکش پنیر بود و میوه ها و ساقه اهی نباتی. اهریمن و دست نشاندگانش چه بسیار به اغوای وی پرداختند ، اما او همواره با عزمی راسخ و نیرویی استوار آنان را از خود می راند.