.:. پســـر شمــالـــــی .:.

پسر شمالی موج فریاد خزر است.

.:. پســـر شمــالـــــی .:.

پسر شمالی موج فریاد خزر است.

رو راست

"ناتاناییل، من دیگر به گناه اعتقادی ندارم."


هنوز هم نشسته ای کنار پنجره؟ به چه فکر می کنی؟ که چطور بگویی؟ که چطور بخواهی؟
که چه؟ آیا آنچه می خواهی پایان است یا آغاز؟ تو که انسان را می شناسی. با یک جرعه آب تازه تشنه می شود. اما حتی اگر برکه هم داشته باشد، اقیانوس می خواهد.
زمان می گذرد؟ می ترسی همینجا جا بگذاریش؟ می ترسی بزرگ شوی؟
پنجره را تنها گذاشتی. پس کجا می روی؟ فکر کردی می توانی در چند کلمه خلاصه اش کنی؟ یا فکر کردی یادت می رود؟
باشد، هیچ چیز نگو. فقط می گذاری از این پس در اتاقت بمانم. می خواهم در سکوت فقط به اندیشیدنت گوش کنم. شاید هر بار چند خطی از آنها را برایت ینویسم.
امشب دیگر تنهایت می گذارم. شب بخیر.


یه خبر خوب، من ارشد قبول شدم. منتظر یه خونه تکونی به این مناسبت باشین!

دلیـــل

کلام که آغاز می شود، دلیلش تویی. تو که به من پشت کرده ای. تو که مرا نمی نگری. با چشم های خیس و لبهای خشک سکوت کرده ای. چگونه تنهایی هایم را به یاد نمی آوری که تو پُرشان کردی.

یعنی این تنها یک آرزو می ماند؟ که روزی کسی از من نرنجد؟ که روزی کسی مرا با اشتباهاتم بپذیرد؟

 

هیچ دلیلی نیستم. آیا اشتباه می کنم؟ من هیچ وقت دلیل تو نبوده ام. که اگر یک بار هم، هزار زخم خوردم.

خودت خوب می دانی که همیشه گفته ام: "اگر تو نتوانی، هیچ کس نمی تواند برایم کاری بکند." پس کمی به پشت سرت نگاه کن. من منتظرت می مانم.

 

به برگ گل نوشتم من ، که او را دوست می دارم.

ولی افسوس او گل را به زلف کودکی آویخت تا او را بخنداند.