ایستاده است او – که منم بر این جهان که دور می زند به گرد هیچ – او راه می رود در این جهان – که راه می رود به راه هیچ – این ایستادن بر جهان اما- ربطی به آفتاب، به آفتاب ندارد – ما بر مدار خویش می ایستیم – بر مدار خویش می گردیم – و در سایه ی خویش می میریم – در معبد تن مردن اما زیباست، زیباست – زیرا که در مدار خویش بر خواهیم خاست روزی.
خیلی جالب بود
موفق باشی
سلام
قشنگ بود و بسیار پر محتوا
دوستات هم بهت سر می زنن این تویی که ازشون خبر نمی گیری
او که می رود
کسی که منم
التزامی به آفتاب ندارد.
و خستگی گردیدن در مدارش را
اشعه مضاعف آفتاب مکرر نمی کند.
**
نور می بارد.
او که نور است.
هو النور
سلام!
خیلی قشنگ بود! منو یاد کتاب های هسه انداخت!
انرژی هسته ای حق مسلم ماست دوغ خیار بیا ببر :D
سلام عزیز!
با مطلبی تحت عنوان « بعضی ها داغشو دوس دارن! »
یک عالمه خبر و لینک
آخرین شعری که گفته ام ( منتشرنشده) و...
بعد دو ماه به روزم و منتظر حرفهایت...
سلام یاشار جان ...
چطوری ؟
تابستون لاهیجان بودم و دوست داشتم ببینمت اما نشد . دیگه تا پایان تبعیدم چیزی نمونده . تابستان آینده منم به زادگاهم به شمال میام !
ممنون که یادم کزدی ...
دلت دریایی درست مثل خلیج دور من !
بابای !
سلام
وبلاگ زیبایی داری
موفق باشی
خوشحال می شم به وبلاگم سر بزنی
بای