اینهمه میلیون آدم، تباهی خود را به سکوت نشسته ایم.
می سازند. ساختمانها می سازند. برای قدرتی که روزی زیر خاک دفن می شود.
همانجاها که قبلا بد بود می نشینند و همان کارها را می کنند.
دوباره می سازند. ساختمانهای گنبدی. سلاحهای کشتار خویش.
پولها هزینه می کنند برای آشوب، برای جنگ، برای نابودی. سلاح می سازند. سلاح می خرند. سلاح می فروشند.
شعار می دهند. دروغ می گویند. آزادی را زندانی می کنند و حقوق انسانی را تکه تکه.
اما هیچ کدام اینها برای روسپی کوچک من نان نمی شود، که در خلاء دکانهای تسلیم فریاد روحش سرکوب نشود.
سعادت را گرسنه طرح می زنند در کتابهای درس کودکان. صمد را ساکت می کنند تا ماهی سیاه کوچولو دیگر خلاف آب شنا نکند، تا کلاغها دیگر علیه زن باباها قیام نکنند، تا الدوز بماند و بچه کلاغ مرده. و بعد کتابها پر می شود از سیندرلای روسری به سر.
امروز با گلوله ترور می کنن. به زندان می روند و فردا جایی دیگر تهدید به مرگ می کنند.
چشمت را در می آورند می گذارند کف دستت. بعد به جرم دزدیدن ریش تراش به زندان می روند.
اما روسپی مهجور من، در این فلسفه ی تقسیم قدرت هیچ نامی از تو بر جای نمی ماند.
احساساست شبیه تمام کسانی است که واقعا درک میکنند
سربلند باشید
بیرق ما تو نگو رخت عزا شد...سهم نسل من و تو باد فنا شد...
بسم رب علی
سلام هم وطن شمالی...... من هم با تو در کنار دماوند و بحر خزر شریکم و خیلی هم افتخار میکنم وباید گفت............ اگر اصفهان نصف جهان است---- تمام جهان مازندران است
بسیار جالب و زیبا مینویسی......من که لذت بردم
یا حق
پاییز برگ ریزان آپ شد...
سلام .خوبی؟
من آپ کردم خیلی دوست دارم این پستم رو بخونی.
ممنون میشم ازت.
فرصت کم است و این قصه دراز ...
آهان حالا شناختمت
خوبی ؟
خوشحال شدم بهم سر زدی
سلام یاشار جان
کارات قشنگه به زیبایی قلب پر درد قشنگت
بالاهم گفتم این زیبایی ها رو به هر نامحرمی نشون نده نمی فهمنش