نه همسایه تب نیست
تب نیست این حرفهای بی دلیل،
و لکنت سطرهای من هم نیست
که ماهیان، تشنه دریا می میرند
و شب نیم مرده ی دنیا به یادم می آید!
زبان این روزها، مثل شب های فراموشی ماه گرفته همسایه!
زبان این کلمات گرفته ببین!
می گویم مهربانی،
مهر، این همه دست و چشم و شانه های پر از خستگی، گم می شود.
و اینجا تو نوشته ای و من باور کرده ام، گریه می کنم.
امیدوارم درکم کنی همسایه |