دلیـــل

کلام که آغاز می شود، دلیلش تویی. تو که به من پشت کرده ای. تو که مرا نمی نگری. با چشم های خیس و لبهای خشک سکوت کرده ای. چگونه تنهایی هایم را به یاد نمی آوری که تو پُرشان کردی.

یعنی این تنها یک آرزو می ماند؟ که روزی کسی از من نرنجد؟ که روزی کسی مرا با اشتباهاتم بپذیرد؟

 

هیچ دلیلی نیستم. آیا اشتباه می کنم؟ من هیچ وقت دلیل تو نبوده ام. که اگر یک بار هم، هزار زخم خوردم.

خودت خوب می دانی که همیشه گفته ام: "اگر تو نتوانی، هیچ کس نمی تواند برایم کاری بکند." پس کمی به پشت سرت نگاه کن. من منتظرت می مانم.

 

به برگ گل نوشتم من ، که او را دوست می دارم.

ولی افسوس او گل را به زلف کودکی آویخت تا او را بخنداند.