مرد دریا ۲
مرد دریا

صدای ضرباتی که بر قایق می کوفت، او را از رویا در آورد. دریا بود که بر قایق می کوبید تا او را هوشیار کند. گنبد آسمان به سیاهی قیر شده بود . هر آن ممکن بود به گریه بیفتد. موجها قد می کشیدند و می کوشیدند سوار قایق شوند. قایق به شدت تکان می خورد. باد چنان شدید شده بود که لحظه ای در کنار مرغان دریایی بند نمی شد. مرد دریا هنوز بهت زده بود. قطرات باران بر سقف قایق سمفونی غمناکی را می نواختند. قد موجها از قایق هم بلندتر شده بود. دریا دیگر طاقت نداشت، ماه پشت ابر پنهان شده بود، ساحل عقب می رفت تا چیزی نبیند و من که ناظر بودم و . . . . .

چیزی نمانده جز غربت تاریک دریا زیر سوسوی شبگرد آسمان و لت و پار قایقی ( از آرزو ) که روی آب شناورند. مرغان دریایی روی تکه چوبها نشسته در بی رنگی تاریک دریا که آرام می گرفت، اثری، نشانی از او را جستجو می کردند. آسمان باز گریستن از سر گرفت. هر قطره که به دریا می رفت و به اعماق سر می خورد، او را می جست.

اگر روزی مردی را دیدید با توری روی دوشش که گامهای استواش خواب ماسه ها را در آغاز صبح بر هم می ریزد و قایقش آرامش موجها را، به او بگویید من در لبه ی همان پنجره، لبریز از آرزوهای دریایی، به انتظارش نشسته ام.