آرام و ساکت که به مرگ قلمم چشم دوخته بودم و ناامید حتی از تو که مدتی است من را در خودت گم کرده ای، آمدی. وقتی هیچ ایده ای نداشتم، دستم را گرفتی و روی کاغذ نشاندی. وقتی خندیدی، کلمه آفریده شد: مرد دریا.

منتظر مرد در یا باشید.