خاطرات سوخته

 آرام آرام محو می شوم در انتهای عمودی این شهر که وقتی خاطراتش را آتش می زدم، فکر نمی کردم روزی تمام خاطراتم را تک تک، درست در مقابلم خفه کند.

چیزی نیست فرو خوردن یک مشت اتفاق که سینه ات را گره زده. آرام بگذارشان کنار بقیه. همانجا که دفنشان کرد این روزگار مردانه.

وقتی کوچه ها اعتبار کلماتت را زیر سوال می برند، چه احتیاجی است که تو آدرس خیابان ها را بلد باشی.

چه فایده دارد اگر همه رودخانه ها به سمت دریا ها می روند و حتی یک قطره آب به خاطر یک ماهی به ساحل نمی پرد. حتی یک قطره آب در خلاف جهت آب حرکت نمی کند.

من می خواهم سنگ باشم. آنوقت :

اشکالی ندارد اگر دلم فقط به لگد های عابرانی خوش باشد که به سوی عادت می روند. اشکالی ندارد اگر رودخانه ها تکه هایم را بشویند و با خود ببرند. اشکالی ندارد اگر دستی با چکش و مغار بیفتد به جانم، مرا آن شکلی بکند که می خواهد.

که هرگز ناله های بی صدای سنگ را نمی شنویم که می گوید:

من جام جمم، ولی چو بشکستم هیچ.