به پهنای ماه عریان در ساحل خزر ۲
به پهنای ماه در ساحل خزر 

 تِرکْ ترک چوبها می گفت که آتش به این زودیها خاموش نمی شود. آرزویم نیز جز این نبود. از انتهای دریا، همانجا که ماه تماشاگر ساکت اینهمه غوغا بود، نسیم خنکی همچون سوزن بر تنم می خورد. گویا ماه می خواست خیسی ام را با فوت خشک کند. مقابل چشمانم شعله های زرد و نارنجی با هم مسابقه می دانند که کدامیک بالاتر می پرد . و من میان این سکون هیاهو مبهوت ایثار چوبها بودم.

سرما از زیر پوستم بیرون می زد و موهایم را خیس می کرد. در این نبرد نابرابر او شکست خورده بود. و این را می شد از رژه گرما روی لباسهای نیما خشکم کاملا مشهود بود.

تا آخرین شعله ها کنار آتش ماندم. تا جایی که حتی خاکسترها هم با باد می رفتند و ما را در ساحل تنها می گذاشتند . بلند شدم . ماه غرب آسمان را قُرق کرده بود. من راه خانه را یاد می گرفتم.