منم اینجا

   من اینجا در اتاق دو در دو کنار گلهای نخ نمای قالی خواهم پوسید و اعتباری نخواهم داشت برای واژه هایی که از قلمم سر می خورند و روی خطوط موازی دفتر ها تا بی نهایت صف می کشند.

   نفسم که هر بار از سینه ام تف اش می کنم بیرون و دویاره سر می کشمش، آخرین زمزمه های خس خس تقلای زندگی را در درونم نقاشی می کند و صدای سکوتم که تار می شود بر پود جاده هایی که بی قواره افتاده اند کنار شهر ها، از دیوارهایی در درونم می گوید که بین جسم و روحم بالا می روند.

   دستانم حتی شاخ گلی نچیده خشک شده و افتاده اند کنار خط اتوی شلوارم که زیر خود زانوهای دروغینم را پنهان کرده. کاسه ی زانوهایم از مرگ هم ضعیف تر شده، همانجا می افتم و خودم را روی گوشه ی آسفالت خیابان بالا می آورم.

   چشم هایم می ریزند توی چرک ها که بالا آورده ام خودم را می شوند خوراک گنجشک ها که فضله هاشان روی سر و رویم می ریزد و من دوباره ته مانده چشم هایم را جمع می کنم می گذارم سرجایشان.

   من مرگم را آیا دیده ام؟