گاهی اوقات که کلمات را به بیراهه می کشیم، نمی دانیم که در حق کاغذها چه ظلمی می کنیم. گرچه مداد ها صبورانه تا انتهای تراشیده شدن با ما همراهی می کنند، اما هنگامیکه ما را برای عاشقی آفریده اند، چگونه از به دار کشیدن رج های قالی می نویسیم.
حالا که خزر در مقابلم ورق می خورد و صدای امواجش با روحم در هم می آمیزد، به آرامی با غروب به افق دوردست می نگرم. آنجا که عشق را عریان یافتم. عشقی که مرا از نو بنیان نهاد و با من ماند.
داستانهای ]باران[ و ]در باد[ را به عشقم تقدیم می کنم. |