.:. پســـر شمــالـــــی .:.

پسر شمالی موج فریاد خزر است.

.:. پســـر شمــالـــــی .:.

پسر شمالی موج فریاد خزر است.

من در کجای جهان ایستاده ام

نشسته ام به انتظار خودم. پاهایم بر ماســـــه ها کشیده می شوند. شوری آب را روی زخم هایم می پاشم تا زنده بمانم. چند روز پیش از نو متولد شدم.

نگاهم می کنی. میخندی. میچرخی و می رقصی. چشمانم روی خطوط موزون تنت گرم می شوند. امشب کجا خواهم بود؟

ریشه هایم هر روز در خاک محکم تر می شوند. اما باد برگ هایم را می برد. من در کجای جهان اینچنین ایستاده ام؟

شب شده. سردم است. بالهایم را باد می کنم و می خابم. آیا فردا صبح پرواز تنها رویایی نخواهد بود؟

بیدارم می شوم. خرده های پاهایم را جمع می کنم.

۸۹

تمام می شود، هر سال عمرمان

                 رود زندگی اما

                              همچنان می تازد.

سال 88 گذشت و ما دیدیم. ما دیدیم، خون را در جوب، مرد را در زندان، نامرد را در خیابان، زندگی را در انفرادی، مرگ را کف آسفالت، خواستن را در چشمهایتان، نخواستن را در گلوله، آزادی را با مشت های گره کرده و حبس را د ترس. ما ندا را کف خیابان دیدیم. ترانه را در زندان دیدیم. اشک را در چشمان مادران و سنگ را در دست پسران و شعار را بر لبان دختران و آزادی را مقابل چشمانمان دست یافتنی دیدیم.

دوستان من، سال سخت تری را در پیش داریم. سالی که به درستی سال گسترش آگاهی خوانده شده. این روزهای پایانی سال سر و صدای دشمن را می شنویم که تا خصوصی ترین حریم هایمان پیش می تازد. حتی به دنیای مجازیمان نفوذ می کند. اگر می خواهیم دشمن را عقب برانیم تنها سلاحمان دانش است. دانش مبارزه، دانش مقابله، شناخت و آگاهی از گذشته خود و پدرانمان، از دنیای دیروز و امروز.

آنوقت می توانیم بگوییم با سروش هیچکس زمزمه کنیم: یه روز خوب میاد.

آنوقت شاهین برایمان می خواند: روزی که آزادی تو خیابونه. 

سر سفره به آینه نگاه کن و دوستانی را که امروز نیستند و پدر و مادرانی که با قاب عکس فرزندانشان هفت سین را با شین شهید مزین کرده اند به یاد داشته باش و برای خون آنها که وطنمان را برای آزادی آبیاری کرد، بپاخیز. 

به پاخیز، و دوباره به پاخیز، تا بره ها هم شیر شوند. 

 

وطن من