.:. پســـر شمــالـــــی .:.

پسر شمالی موج فریاد خزر است.

.:. پســـر شمــالـــــی .:.

پسر شمالی موج فریاد خزر است.

سنگهایی از جنس سرزمین مادریت

هنوز نیم ساعت نشده که کنار خیابان ایستاده ای. حداقل ده تا ماشین برایت نگه داشته. اما تو  ضربان پر هیجان قلبت را می شنوی که ترسیده. دوباره صدای بوق اتومبیلی تو را از جا می پراند. یک گام بر می داری، اما دلت هنوز مثل یک آینه ی پاک که تصویر سنگی را در خود می بیند، می ترسد. شاید هم مثل یک گنجشک کوچک بی گناه که از ترس پسر بچه هایی که سنگ انداز دارند، بالهایش را روی جوجه هایش جمع کرده. دست در کیفت می بری و عکسشان را بیرون می کشی. عکس برادر یا خواهر کوچکترت یا شاید مادر پیر و یا شاید فرزندان گرسنه و چشم به راهت. توهیچ راه فراری نداری. کسی این بار سنگین را روی دوش تو نمی بیند. در نظر این آدمها ( که کاش ادم نبودند ) تو تنها یک کالایی.

عکس را به جایش بر می گردانی.دوباره صدای بوق یک اتومبیل. اشکت را پاک می کنی و جلو می روی. دستت نمی خواهد دستگیره را پیدا کند. به عقب نگاه می کنی. شاید کسی دست یاری به سویت دراز کرده باشد، اما نه.تو تنها هستی. در از داخل باز می شود. سوار می شوی. ماشین راه می افتد. سرت را از پنجره بیرون آورده و دوباره به عقب نگاه می کنی به انتظار کمکی که نیست. فقط خودت هستی که گویا جا مانده ای. چند لحظه بعد خودت هم نیستی.

PææææææææææææææææææææææææææQ

صبح که دوباره در خبیابان راه می افتی، دلت می خواهد زنده نباشی. سرت را رو به آسمان کرده با خدا دعوا می گیری که چگونه می گذارد بندگانش برای نان خود را بفروشند. لبه ی پل می ایستی. می خواهی خودت و روح تکه تکه ات را پرت کنی کف خیابان. کیفت را باز می کنی تا برای آخرین بار به عکسشان خیره شوی. اشک از روی گونه هایت سر می خورد و روی لبه ی عکس می ریزد. تصمیم می گیری هفته ای یکبار به کنار آن خیابان بیایی تا شاید روحت کمتر صدمه ببیند.

PææææææææææææææææææææææææææQ

حالا تو هر روز آنجا هستی. توان دیدن گریه هایشان را نداشتی. آمده ای تا آخرین ذره ی روحت را بفروشی. یاد گرفته ای برای پول بیشتر باید با عشوه راه بروی و سر قیمت چانه بزنی. دیگر مردان را به شکل خوکهایی می بینی که فقط رانندگی بلدند اما مثل خوکها تلنباری از امیال حیوانی اند.

 

امروز خیابان خلوت تر از همیشه است. ماشینی نزدیکت می ایستد، اما بوق نمی زند. تا به خود بجنبی زنانی (یا مردانی) با لباسهایی و قلبهایی سیاه تر از پر کلاغان گوشت خوار، می آیند و سوار ماشینت می کنند و می برند.

PææææææææææææææææææææææææææQ

پشت میله ها در انتظار وحشتناک ترنی و بی رحمانه ترین مرگ جهان نشسته ای. به جرم سیر کردن شکم خودت و عزیزانت ( در سرزمینی که به تو هیچ اهمیتی نمی دهند ) تو را  سنگسار  می کنند. تو را و فاطمه را که حتی اسم فامیلی ندارد و بقیه را تا سینه در خاک وطنت که باید آرامبخش تو باشد می کنند و با سنگ ریزه هایی از جنس سرزمین مادریت که باید جان پناهت باشد، بر سر و گردن تو و بقیه می زنند. آنها تقلا می کنند تا حداقل دستهایشان را از خاک در آورده و در مقابل صورتشان بگیرند. اما تو به گرسنگی عزیزانت می اندیشی و بس. حالا بدون تو چه می کنند؟

PææææææææææææææææææææææææææQ

تلویزیون زندان روشن است و رئیس جمهور کشورت از عدالت سخن می گوید و مملکتت را مهد آزادی می نامد.

 

 

تقدیم به فاطمه که حتی اسم فامیلی ندارد

نظرات 19 + ارسال نظر
آتنا جمعه 7 مهر 1385 ساعت 18:48 http://www.partenon.blogsky.com

یاشار عزیز سلام:
می خوام بگم دوست دارم
اما چشام بارونیه
سهم نداشتنت برام
سیاهیه ، ویرونیه
دلم میخواد شبای غم
کنارچشمات بشینم
از آسمون آرزو
گلای عشق و بچینم
دلم میخواد پنجره رو
تا سقف رویا وا کنم
هی تو چشای ناز تو
نگا ، نگا ، نگا کنم
تنگی دلتنگی ها مو
یکی یکی برات بگم
تو سختی های زندگی
خودم هواخواهت بشم
می خوام بگم دوست دارم
اما چشام بارونیه
قسمت این نبود نات
سیاهیه، ویرونیه
سبز باشی و پایدار

salam dost aziz va Gol khobi wblaget ghashang bood va jaleb tonesty be man sar bezan va az barname haye yaho 7 final be khosos Boot DC Buzz Estefadeh kon va be dostanet moarefy kon montazeret hastam khosh hal shodam behshad bye

صبرا شنبه 8 مهر 1385 ساعت 09:49

این طور که فکر می کنی نیست دوست خوب.
شرایط حکم سنگسار بسیار زیاد است.
مثلاً اینکه در حضور سه شاهد عاقل بالغ باشد که شهادت بدهند. که می دانی تقریباً غیر ممکن است. مگر آنکه ترویج فحشا از راه فیلمبرداری و تکثیر فیلم و عکس باشد.
به این سادگی ها هم البته کسی را کنار خیابان نمی گیرند و سنگسار کنند.

آیا کشتار وحشتناک انسانها آن به این شیوه ی بی رحمانه کار درستی است. حالا حتی اگر برای احکام خاص باشد. آیا انها انسان نیستند؟ چرا به آنها کمک نمی کنیم تا کار به اینجا کشیده شود و ما آنها را با بی رحمی و شقاوت بکشیم.

فائقه یکشنبه 9 مهر 1385 ساعت 21:20 http://sahmedelam.blogsky.com

آدم باید با همه ی این چیز ها کنار بیاید انگاری!راه فراری نیست!

نه.
انسان باید با ظلم مبارزه کند.

سلام پنج‌شنبه 13 مهر 1385 ساعت 11:20

مهسا پنج‌شنبه 13 مهر 1385 ساعت 11:23 http://googooliha.mihanblog.com

سلام
در هیچ شرایطی با خود فروشی موافق نیستم ...
همیشه راه بهتری وجود دارد....
خدا این قدر کریه نیافریدمان .به انگشت داد تا شاید در آخرین را چاره فرش ببافیم...
این طور نیست ؟

هیلدا پنج‌شنبه 13 مهر 1385 ساعت 16:29 http://www.hilda.co.sr




اینجا...مردا بوی گرسنه بودنشونو می شنون؟..........اینجا....؟...

امید پنج‌شنبه 13 مهر 1385 ساعت 17:28

نمیدانم چه بگویم اگر من دین دارم اینها چه میگویند

شهاب پنج‌شنبه 13 مهر 1385 ساعت 21:39 http://northboy.blogsky.com

سلام! معذرت می خوام که کم سر می زنم!
منم با کسانی که تحت تاثیر فقر ( از همه ی انواعش) قرار گرفته ند اظهار همدردی می کنم!
از تو هم تشکر می کنم که وقتی ما کم کم خیلی چیزا رواز یاد می بریم به یادمون میاری!
تا بعد...

قرار بلاگ اسکای شنبه 15 مهر 1385 ساعت 16:29 http://1st-gharar.blogsky.com

سلام:
--> پاییزی دیگر و شاید تجربه دوباره با هم بودنی دیگر<--

پیمان دوشنبه 17 مهر 1385 ساعت 17:34 http://peyman59.blogsky.com

سلام
این اولین بار است به وبلاگ شما سر می زنم. وبلاگ زیبایی دارید و زیبا قلم می زنید.
نوشته های شما را سر فرصت می خوانم و حتما نظر میدم.
موفق باشید.

خانوم پنج‌شنبه 20 مهر 1385 ساعت 16:47 http://khan00m.blogsky.com

سکوت ........سکوت ........و بازم سکوت
فریاد زدم کسی نشنید پس به دنبال هم صدا گشتم ولی کسی نبود من بودم من و سکوتی که همه جا را فرا گرفته بود

محمدرضا قهاری پنج‌شنبه 20 مهر 1385 ساعت 19:53 http://fatheshahed.persianblog.com

با عرض سلام وبلاگ خوبی دارید امیدوار هستم که موفق باشید.

آیدا پنج‌شنبه 20 مهر 1385 ساعت 23:11 http://www.d0stane.com

سلام
زیبا بود
شاد باشی
بابای

آتنا جمعه 21 مهر 1385 ساعت 05:24 http://www.partenon.blogsky.com

دوست خوبم سلام:
گاهی شبا فکر می کنم
چرا ازم دل بریدی
چی شد که بی خبریه روز
از دل من پر کشیدی
گاهی شبا که نیستی تو
چشامو بارون می گیره
وقتی که نیستی پیش من
طفلکی این دل می میره .....
تو آسمون زندگی م
آبی بی نهایتی
برای عاشق شدنم
بهانه ی یه فرصتی ....
گاهی شبا فکر می کنم
میشه که مال من باشی
برای پرکشیدنام
میشه که بال من باشی
گاهی شبا که نیستی تو
چشامو بارون می گیره
کاش بدونی که این دلم
از غم دوریت می میره


به روزم بیا پیشم....

قرار بلاگ اسکایی ها دوشنبه 24 مهر 1385 ساعت 16:54 http://1st-gharar.blogsky.com

سلام
:: اعلام زمان قرار پاییزه وبلاگ نویسان بلاگ اسکایی ::

شب قطبی سه‌شنبه 25 مهر 1385 ساعت 10:20 http://shabeghotbi.blogsky.com

تنم لرزید.....
تفاهم من و تو
باغ نیست٬جنگل نیست
تفاهم من و تو٬برک سبز درویش است
در استتار غروب
عفونت همه ی آبهای راکد را
بیا که گریه کنیم.

پرنیان سه‌شنبه 2 آبان 1385 ساعت 06:46 http://www.vertical-ocean.blogfa.com

اولا که من نترسیدم!!!
دوما که چون دوم بیشتر کتابها یکی هست خیلی ها می رن تجربی که امسال معلومات عمومی شون بالا بره سال دیگه امار چرت و امتحان بدن بیان ریاضی!!!! امیدوار نشو D: شهاب(?)....!

آتنا سه‌شنبه 2 آبان 1385 ساعت 13:43 http://www.partenon.blogsky.com

دوست خوبم سلام:
با تقدیم بهترین آرزوها.
زیباترین عید مسلمانها مبارک.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد