صدای ضرباتی که بر قایق می کوفت، او را از رویا در آورد. دریا بود که بر قایق می کوبید تا او را هوشیار کند. گنبد آسمان به سیاهی قیر شده بود . هر آن ممکن بود به گریه بیفتد. موجها قد می کشیدند و می کوشیدند سوار قایق شوند. قایق به شدت تکان می خورد. باد چنان شدید شده بود که لحظه ای در کنار مرغان دریایی بند نمی شد. مرد دریا هنوز بهت زده بود. قطرات باران بر سقف قایق سمفونی غمناکی را می نواختند. قد موجها از قایق هم بلندتر شده بود. دریا دیگر طاقت نداشت، ماه پشت ابر پنهان شده بود، ساحل عقب می رفت تا چیزی نبیند و من که ناظر بودم و . . . . .
چیزی نمانده جز غربت تاریک دریا زیر سوسوی شبگرد آسمان و لت و پار قایقی ( از آرزو ) که روی آب شناورند. مرغان دریایی روی تکه چوبها نشسته در بی رنگی تاریک دریا که آرام می گرفت، اثری، نشانی از او را جستجو می کردند. آسمان باز گریستن از سر گرفت. هر قطره که به دریا می رفت و به اعماق سر می خورد، او را می جست.
اگر روزی مردی را دیدید با توری روی دوشش که گامهای استواش خواب ماسه ها را در آغاز صبح بر هم می ریزد و قایقش آرامش موجها را، به او بگویید من در لبه ی همان پنجره، لبریز از آرزوهای دریایی، به انتظارش نشسته ام.
اول
خیلی تاثیر گزار بود
فکر کن این متن رو با موزیک Tears And Rain گوش کنی موزیکش مال James Blunt هستش من به طور فوق العاده اتفاقی وقتی داشتم گوش میکردم این متن رو خوندم
تبریک میگم خیلی قلمت قویه
سلام یاشار جان
خوبی
قشنگ بود
من امروز دارم می یام
موفق باشی
سلام نازنین.
من هرچه به سلولهای خاکستری مغزم فشار آوردم نشونی از شما ندیدم اما از آشنایی با شما خوشبختم.
سلام.داستانواره ات را خواندم.نمیدانم انتار داشتی بعداز خواندن آن به چه چیزی فکر کنم اما بعد از مدت ها احساس کردم متنی خواندهام که حرفی برای گفتن دارد.امیدوارم نوشته های مفصلتری از تو بخوانم.به امید دیدار
هی پسر دریا...
هیچت یاد هست از چشم هایی که رد عبور تو را در انتظارند؟ پسر دریا و انتظار کشیدن؟
سلا م
منم آپم
منتظر حضور سبزت
دوست خوبم سلام:
دستم را دراز می کنم
و تکه ای از ابر بی باران امید را
به زیر می آورم
و در آسمان خیال رها می کنم
تا شاید
دوباره بر کویر خشکیده ی احساس ببارد
و گلهاى عشق
دوباره شکوفا شوند........
هر روز با این رویا دلخوشم
اما.....
اما می ترسم
می ترسم تند باد سرنوشت ابرهای رویاى مرا با
خود ببرد
و کویر احساسم همیشه کویر بماند.
سلام......قشنگ بود....
در شهر عشق قدم می زدم . گذرم افتاد به قبرستان عاشقان... خیلی تعجب کردم !!! تا چشم کار می کرد قبر بود ... پیش خودم گفتم یعنی این قدر قلب شکسته وجود دارد ؟ یکدفعه متوجه قلبی شدم که تازه خاک شده بود ، جلو رفتم و برگهای روی قبر را کنار زدم که برایش دعا کنم ..... وای !!! چی می دیدم ... باورم نمی شد اون قلب همون کسیه که چند سال پیش دل منو شکسته بود
سلام عزیزم
مرسی به من سر زدی
من آپم
منتظر حضور گرمت[لبخند]
سلام یاشار من بعد از یه قرن به روز شدم
یه سری بهم بزن
یه تکونی هم به خودت بده یه مطلب جدید بزار
چشم
سلام
کجایی آقا ؟
حالا باز هم میگی من بی معرفتم ؟
اولی من بودم
اخری هم تا اینجا من هستم
خوبی؟ خیلی وقت بود به دفترت نیومده بودم! خیلی از نوشته هات رو باید بخونم!
نوشته ت خیلی قشنگ بود! یه حس واقعی داشت! خیلی خوب می نویسی! حقیقت رو میگم چون من تا به حال وبلاگی به زیبایی بلاگ تو ندیده ام!
یه سر به من بزن که نوشته ی تازه دارم!( راستی من رو که یادت هست؟!)