تِرکْ ترک چوبها می گفت که آتش به این زودیها خاموش نمی شود. آرزویم نیز جز این نبود. از انتهای دریا، همانجا که ماه تماشاگر ساکت اینهمه غوغا بود، نسیم خنکی همچون سوزن بر تنم می خورد. گویا ماه می خواست خیسی ام را با فوت خشک کند. مقابل چشمانم شعله های زرد و نارنجی با هم مسابقه می دانند که کدامیک بالاتر می پرد . و من میان این سکون هیاهو مبهوت ایثار چوبها بودم.
سرما از زیر پوستم بیرون می زد و موهایم را خیس می کرد. در این نبرد نابرابر او شکست خورده بود. و این را می شد از رژه گرما روی لباسهای نیما خشکم کاملا مشهود بود.
تا آخرین شعله ها کنار آتش ماندم. تا جایی که حتی خاکسترها هم با باد می رفتند و ما را در ساحل تنها می گذاشتند . بلند شدم . ماه غرب آسمان را قُرق کرده بود. من راه خانه را یاد می گرفتم.
سلام بر پسر دریای شمال ...
خنده داره که من از دیار شمایم و اینجا اسیر ...
دست هایم و پاهایم را بسته اند تا تبعیدم تمام شود .
بی گمان دور نیست . زمانی که من هم در شالیزار های نور برقصم و برای جنگلهای رویازده ی بارانی ترانه سر دهم ...
به زودی بعد از ۲۱ سال دوری و تبعید به زادگاه پدری باز خواهم گشت . به باران . به ساحل سنگی شمال . به ابر . به نم . به خاک باران خورده سلام !!!
خیلی خوشحال شدم از دیدن این اسم . نمیدونم چرا . . .
دستم ننداز بخاطر این حمله ی احساسی . تو نمیدونی چفدر سخته دوری و غربت . نه . تو نمی دونی ...
به خلیج دور افتاده ی ما هم سری بزن پسر دریا ...
دلت دریایی : زلال و بی انتها مثه دریاهای دور ...
بعضی وقتها از نوشته های تو خسته می شوم ولی وقتی به وسطاش می رسم خوشم میاد و برام جذاب می شه
سلام . این مطلب واقعا زیبا بود . چون برای اولین بار مجبورم کردی یه مطلب رو اناین بشینم تا آخر بخونم ... ببینم قلم خودت بود ؟ ... آره عزیزم من آبای هستم ... وبلاگتون رو هم از سایت مناره پیدا کردم ... ضمنا لینکتون رو به وبلاگم اضافه کردم . خوشحال میشیم به فروم گفتگوی مناره هم سر بزنی ... موفق و سر بلند باشی عزیزم ... فعلا بابای .
ممنون. آره نوشته ی خودمه.(با اجازه!)
نمیدانم حالا که بعد از مدت ها به اینجا سر زدم تلخ تر شدی یا بودی؟
نمی دانم تلخی چیست. شاید دروغی از سرزمین های دور.
گرچه حقیقت همیشه تلخ است.
سلام من آپ کردم. خوشحال میشم بهم سر بزنی.
سلام
دیگه بهم سر نمیزنی؟
کجایی حالت خوبه؟
متنت هم بی نظیره
موفق باشی
زیباترین لحظه ها همیشه به یاد میمونن
اینجا همیشه بوی پاکی اب میاد
و صدای موج
« لحظه ها شاید معنای حقیقی زندگی باشند »
و گاهی گذر از یک لحظه .. گذر از یک زندگی است .. فراموش مکن
هیچ وقت ساحل خزر را دوست نداشته ام . توی چشم هایش هیچ اقیانوسی نیست .
خیلی زیبا بود! مثل قبل!
من آپم یه سر بزن!
مثل همیشه نوشته هات زیباست موفق باشی
دفعه قبلی که اومدم اونقدر هیجان زده بودم که خودمم نفهمیدم چی تایپ کردم ...
ممنون که سر زتدی ... دنبال یه قالب مثل این هستم : www.aftabgardan.blogfa.com مثل ایت قلب که سنگین و عمق داره ... میخوام به نوشته هام بخوره ... سیاه باشه . مثل شب های مهتابی این خلیج . میدونی اینجا جنوب و دریاش یه چیزی داره که خزر نداره ... غروباش محشره ... غربت داره اما غم نه !
اینجا شبهای مهتابی اش واقعا زیباست . جدی میگم یه سر بیا ببین بعد باورت میشه ...
اگه میتونی چنین قالب رو بزنی ممنونت میشم . منتظر جوابت میمونم .
دلت دریایی: زلال و بی انتها مثه خلیج دور من !!!
من بازم نوشته ی جدید دارم! یه سر بزن وقت کردی!
سلام
به شما لینک دادم...
تا بعد
مرسی
سلام خوبی؟ ببخشید که دیر کردم یه مدتی نبودم , امیدوارم منو ببخشی . من به روزم خوشحال میشم بیای پیشم , منتظرتم , موفق باشی . یا علی
راستی دوست داشتی لینکم کن منم لینکت میکنم
سلام پسر شمالی
من هم شمالیم از دیار مازندران
شما را به لینکم اضافه کردم.
به کلبه خرابه ما هم سری بزن.اگه دوست داشتید منو لینک کنید.
سلام . ممنون از احوال پرسی تان. حال و روزمان هم که اینطور است . می گذرد. یعنی باید بگذرد.